Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (2 milliseconds)
English
Persian
royal flag
پرچم سلطنتی
Other Matches
royal
شاهانه
royal
سلطنتی
royal
ملوکانه همایونی
royal
شاهوار
royal
خسروانه
royal
ملوکانه
royal
شاهانه شاهوار
royal
پادشاهی
royal assent
توشیح ملوکانه
prince royal
پسر ارشد پادشاه انگلیس
royal honor
درجه سلطنتی
royal falcon
شاهبان
royal falcon
شاهین
pair royal
سه سر سه طاس یکجور
pair royal
سه برگ یکجور
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
royal antler
شاخسلطنتی
his royal highness
والاحضرت
battle royal
نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
royal honor
امتیازپادشاهی
Royal Bokhara
فرش سلطنتی بخاراتی
[این واژه تجاری به فرش های ترکمنی با کیفیت بالا اطلاق می شود.]
royal honours
honour
Royal Highness
لقبمخصوصخانوادهپادشاهیاملکه
royal flush
کارتهایدل
royal agaric
گیاهقرچیسلطنتی
royal sinature
صحه ملوکانه
royal road
اسهل طرق
royal road
اسان ترین راه
royal purple
رنگ ارغوانی مایل بقرمز سیر
royal palm
نخل بلند جنوب فلوریدا و کوبا
royal pearl
در شاهوار
royal poinciana
درخت گل طاووس
royal prerogative
حق امتیاز ویژه پادشاه
royal progress
مسافرت شاهانه
fore-royal mast
دکلاصلیکشتی
there is no royal road to learning
<proverb>
تن به دود چراغ و بی خوابی ننهادی هنر کجا یابی
double pair royal
چهار برگ یکجور
double pair royal
چهارطاس یکجور
There is no royal road to learning .
<proverb>
مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
it received royal assent
به توشیح ملوکانه رسید
fore royal sail
بالاترینقسمتبادبان
mizzen royal staysail
آخرینبادبانسهگوشرویسیم
main royal sail
بادبانسلطنتیاصلی
Much as the snake hates the penny-royal, the herb .
<proverb>
مار از پونه بدش مى آید در لانه اش سبز مى شود .
flag
نشانهای که محتوای ثبات یا نتیجه صفر است
zero flag
پرچم صفر
flag
بیرق
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag
پرچم ساعت شطرنج
flag
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flag
ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flag
یک بیت در یک کلمه که برای پرچم یک عمل مشخص به کار می رود
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
پرچم مخابره
flag
تخته سنگ
flag
پرچم افراشتن افراشتن
flag
علم
flag
دم انبوه وپشمالوی سگ
flag
زنبق
flag
برگ شمشیری
flag
سنگ فرش
flag
پرچم دار کردن پرچم زدن به
flag
باپرچم علامت دادن
flag
سنگفرش کردن پایین افتادن
flag
سست شدن
flag
پرچم
flag
ازپا افتادن
flag
پژمرده کردن
flag
ثباتی که حاوی بیتهای پرچم و وضعیت CPU است
flag
جاده سنگ فرش
control flag
پرچم نشان دهنده دستورات
control flag
پرچم کنترل فرامین
checkered flag
پرچم شطرنجی سفید و سیاه پایان مسابقه اتومبیلرانی
caution flag
پرچم اعلام خطر
sign flag
پرچم علامت
signal flag
پرچم مخابراتی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
sweet flag
اگیرترکی
control flag
پرچم کنترل
protest flag
پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
device flag
پرچم دستگاه
range flag
پرچم میدان تیر
red flag
پرچم قرمز اتومبیل رانی
flag boat
کرجی نشان دار
flag ship
ناو سر فرماندهی
flag boat
کرجی پرچم دار
flag bag
کیف پرچم
flag waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
diver's flag
پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
sword flag
زنبق زرد
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
white flag
پرچم سفید
parts of a flag
اجزایپرچم
rectangular flag
پرچممستطیلی
corner flag
پرچم کرنر
flag waving
اهتزاز پرچم
alphabetical flag
پرچم الفبا
square flag
پرچممربع
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
flag-waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag-waving
اهتزاز پرچم
beach flag
پرچم مشخصه ساحلی
beach flag
پرچم شاخص اسکله
black flag
پرچم دزدان دریایی
white flag
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
yellow flag
پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
flag day
روز پرچم
flag day
هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
centre flag
پرچموسطی
flag shapes
اشکالپرچم
flag with Schwenkel
پرچمبادنباله
flag officer
امیر
trade follows the flag
تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
flag bridge
پل تیمساران
flag guard
گارد پرچم
flag officer
تیمسار
flag pole
میله پرچم
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
flag secretary
منشی تیمسار
flag semaphore
سیستم مخابره با پرچم سیستم علایم پرچم
flag ship
کشتی پیشرو
flag ship
ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
flag football
نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
flag station
جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
flag of convenience
پرچم اسایش
flag officer
افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer
افسر پرچم
flag git
ذره پرچم
flag guard
نگهبان پرچم
flag hoist
مخابره با پرچم
flag hoist
بالا بردن پرچم
flag lieutenant
اجودان تیمسار
flag lieutenant
اجودان
flag officer
افسر دریایی
flag officer
دریاسالار دریادار
flag officer
دریابان
flag stones
تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود
flag stop
ایست
flag stop
توقف
flag feather
شاه پر
linesman flag
پرچم خط نگهدار
national flag
پرچم ملی
numeral flag
پرچم شمارهای
post flag
پرچم میدان صبحگاه
flag discrimination
مخالفت یک کشور با حمل کالاهای خود توسط کشتیهای غیر
flag captain
فرمانده ناو سرفرماندهی
post flag
پرچم پادگانی
flag bridge
پل پرچم
interment flag
پرچم احترام شهدا
house flag
پرچم شرکت
flag wagging
اشاره باپرچم
flag wagging
پرچم جنبانی
flag waver
اشوب کن
flag waver
مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
garrison flag
پرچم پادگانی
green flag
پرچم ازاد بودن مسیر مسابقه اتومبیلرانی
guide flag
پرچم راهنما
guide flag
پرچم هادی
flag of convenience
کشتی با پرچم غیر
flag byte
لقمه پرچم
overflow flag bit
بیت پرچم سرریز
alphabet code flag
پرده مخابره حروف یا اعداد
A white flag is a sign ( token ) of surrender.
پرچم سفید علامت تسلیم است
to be like waving a red flag in front of a bull
[American]
کسی را برافروختن
to be like waving a red flag in front of a bull
[American]
کسی را خشمگین کردن
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull.
تا اسم زن قبلی او
[مرد]
را آوردم خونش به جوش آمد.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com