English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
running board تخته رکاب اتومبیل
Other Matches
re-running نمایش مجدد
re-running برنامهی تکراری
re-running دوباره دویدن
up and running اماده برای عملیات کامل
running f. جنگ وگریز
running off از خط بیرون افتادن
Running <adj.> دویدن
running مناسب برای مسابقه دو
he came running چون دوان دوان امد
running کارکرد
to be in the running مجال برد داشتن
running جاری
running مداوم
running در حرکت
running mate نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate اسب همگام
empty running کارکرد خالی
empty running کارکرد بی اثر
hand running بلاانقطاع
running free خلاص کار کردن
strainght running فرود در مسیر مستقیم بااسکیهای موازی
to make the running پیش قدم شدن
the sands are running out مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
hand running متوالی
hand running پی درپی
running mate متحد انتخاباتی
running mates اسب همگام
running mates نامزد معاونت ریاستجمهوری
He was running like a madman. عین دیوانه ها داشت می دوید
Blood was running . خون جاری شد
My nose is running. از بینی ام آب می آید
running costs پرداختروزانهپول
running commentary جزئیاتیکاتفاق
long-running آنچهمدتهادرحالاجراباشد
running track لبهدرحالحرکت
running surface سطحجاری
running shoe کفشدوندگی
running rail ریلسیار
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
concentric running حرکت دورانی
concentric running حرکت چرخشی
continous running گردش دائمی
running spare قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
running mates متحد انتخاباتی
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
silent running دور ارام
running in parallel پردازش موازی
running head خط عنوان هرصفحه در متن
running hand خط شکسته
running hand خط مسلسل
running gear قسمت حرکت کننده ماشین
rum running حمل مشروب قاچاق
running free بادبانی با باد پاشنه
running bourd رکاب
running aground به گل نشستن
running bowline گره دار
running days ایام هفته
running down case دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
running end سر طناب
running fire اتش پی در پی
running fire اتش مداوم
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
running key [کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
running knot خفت
running knot گره بند
silent running حرکت زیردریایی با سکوت
silent running سکوت زیردریایی
running with the ball با توپ دویدن
running water اب روان
running water اب جاری
running torque گشتاور پیچشی حرکت
running title عنوان کوچک هر یک ازصفحات کتاب
running time زمان رانش
running stitch کوک کوچک زیر و روی پارچه
running sand ریگ روان
running sand ماسه بادی
running rigs بکسلهای متحرک دریایی
running rate اهنگ پاسخ
running part قسمت رونده
running noose کمند خفت دار
running lights فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
running fix نقطه انتقالی
running fight جنگ و گریز
running amok جنون آدم کشی [روان شناسی]
gun running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
gun-running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
bleeding [running] رنگ پس دادن الیاف و نخ های رنگ شده پس از رنگرزی و بافته شدن فرش
base running دویدن بسوی پایگاه
running amok جنون آنی [روان شناسی]
retrospective parallel running اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر
He is running ( runs ) the factory . او کارخانه را می گرداند
running bow line چشمی زدن به طناب
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
pneumatic-tyred running wheel چرخشبادبایرچرخ
The car is now in perfect running order . اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
across the board سرجمع
on board که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
i/o board تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
board تخته پوش کردن
board جلد کردن تخته
across the board شامل تمام طبقات
over the board بازی شطرنج حضوری
board BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
across the board یکسره
board مقوا
above board بی حیله
above board به طور آشکار
board وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
to board out بیرون ازخانه خود غذاخوردن
board تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
to go on board سوارکشتی شدن
board برد
i got it over board انرادرکشتی اوردم
board تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board کشتی
with whom do you board پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
board صفحه مدار
board روکش کردن
by the board از طرف پهلوی ناو
board منزل کردن
board پانسیون شدن
board سوارشدن بکنارکشتی امدن
board غذای روی میز
board هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board میزشوریادادگاه
board اغذیه
board میز غذا
board تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board تابلو
board تخته
To get on board. سوار کشتی شدن
on board <idiom> وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
board هیات
board هیئت ژوری
board تابلوی امتیازات
go by the board از ناو پرت شدن
board سوار
board تخته حاوی نقشه
board صفحه یامیز شطرنج
board کمیته تخته کار صفحه چارت
board هیئت کمیسیون
board سکوی شیرجه
board شدن
status board تابلوی نشان دهنده وضعیت
switch board صفحه کلید برق یاتلفن
sliding board سراشیبی
string board تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
splash board سپر پاشنه قایق
spring board تخته شیرجه
straw board مقوای ضخیم
status board تابلوی وضعیت
story board مجموعه تصاویر یا رسم ها که پیشبرد نقاشی متحرک یا ویدیویی را نشان میدهد
status board تابلو وضعیت
board game بازی روی تخته
spotting board طرح تیر توپخانه دریایی طرح تنظیم تیر توپخانه دریایی
switch board صفحه تقسیم برق
board and lodging خوابگاه با پذیرایی غذا [در مهمانسرا یا هتل]
sea board کناردریا
selection board هیات گزینش
shoe board علامتی به شکل نعل اسب درشرطبندیها
sea board خط ساحلی
sea board دریاکنار
scale board تخته نازک
sea board کناره دریا
shoulder board پیش فنگ
side board میز دم دستی
side board میز پا دیواری
side board میز کناری
scaffold board تخته زیر پا
scaffold board تخته چوب بست
skim board تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق
sliding board سرسره
side board میز قفسه دار
seguin board تخته سگن
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
board meeting جلسهمالکیاهیئتمدیرهیکشرکت
board and lodging غذاییبرایخوردنومکانیبرایخوابیدن
tote board تختهحملونقل
skirting board تختهپارچهای
board of managers کمیته مباشر [شرکت سهامی]
governing board کمیته حاکمه
route board تختهتعیینمسیر
pressing board تختهفشرده
placard board تختهپلاکارد
louvre-board سکویروزنهدار
lighting board تختهروشنایی
front board مقوایجلویی
chopping board تختهسبزیو گوشت
draining board آبچکانفرفشوئی
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
for full board برای تمام پانسیون
To sweep the board . کلیه موانع واشکالات را از سر راه برداشتن
black board تخته سیاه
To board a plane. سوار هواپیما شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com