Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
running time
زمان رانش
Search result with all words
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
Other Matches
he came running
چون دوان دوان امد
running
جاری
re-running
نمایش مجدد
re-running
برنامهی تکراری
re-running
دوباره دویدن
Running
<adj.>
دویدن
running
مداوم
running
در حرکت
running
کارکرد
to be in the running
مجال برد داشتن
running f.
جنگ وگریز
running off
از خط بیرون افتادن
up and running
اماده برای عملیات کامل
running
مناسب برای مسابقه دو
bleeding
[running]
رنگ پس دادن الیاف و نخ های رنگ شده پس از رنگرزی و بافته شدن فرش
running days
ایام هفته
gun running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
running mates
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running fight
جنگ و گریز
running bowline
گره دار
running board
تخته رکاب اتومبیل
running aground
به گل نشستن
hand running
پی درپی
continous running
گردش دائمی
rum running
حمل مشروب قاچاق
running bourd
رکاب
gun-running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
base running
دویدن بسوی پایگاه
running mates
اسب همگام
running mates
متحد انتخاباتی
Blood was running .
خون جاری شد
running rail
ریلسیار
running surface
سطحجاری
running track
لبهدرحالحرکت
My nose is running.
از بینی ام آب می آید
running costs
پرداختروزانهپول
hand running
متوالی
hand running
بلاانقطاع
running mate
متحد انتخاباتی
to make the running
پیش قدم شدن
running shoe
کفشدوندگی
long-running
آنچهمدتهادرحالاجراباشد
empty running
کارکرد خالی
empty running
کارکرد بی اثر
He was running like a madman.
عین دیوانه ها داشت می دوید
running mate
اسب همگام
running mate
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running commentary
جزئیاتیکاتفاق
concentric running
حرکت چرخشی
running amok
جنون آدم کشی
[روان شناسی]
running water
اب روان
running water
اب جاری
running title
عنوان کوچک هر یک ازصفحات کتاب
running down case
دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
running stitch
کوک کوچک زیر و روی پارچه
running torque
گشتاور پیچشی حرکت
running spare
قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
running sand
ریگ روان
running sand
ماسه بادی
running rigs
بکسلهای متحرک دریایی
running with the ball
با توپ دویدن
concentric running
حرکت دورانی
running amok
جنون آنی
[روان شناسی]
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
strainght running
فرود در مسیر مستقیم بااسکیهای موازی
silent running
دور ارام
silent running
حرکت زیردریایی با سکوت
silent running
سکوت زیردریایی
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
running rate
اهنگ پاسخ
running part
قسمت رونده
running end
سر طناب
running fire
اتش پی در پی
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
running lights
فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
running hand
خط مسلسل
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
running free
بادبانی با باد پاشنه
running free
خلاص کار کردن
running fix
نقطه انتقالی
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
running fire
اتش مداوم
running hand
خط شکسته
running knot
خفت
running in parallel
پردازش موازی
running noose
کمند خفت دار
running knot
گره بند
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
running bow line
چشمی زدن به طناب
He is running ( runs ) the factory .
او کارخانه را می گرداند
retrospective parallel running
اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر
The car is now in perfect running order .
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
pneumatic-tyred running wheel
چرخشبادبایرچرخ
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
on time
<idiom>
سرساعت
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
There is yet time.
هنوز وقت هست.
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
Our time is up .
وقت تمام است
down time
مرگ
down time
زمان بیکاری
time after time
<idiom>
مکررا
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
about time
<idiom>
زودتراز اینها
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
At the same time .
درعین حال
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
time out
<idiom>
پایان وقت
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
for the time being
<idiom>
برای مدتی
for the time being
عجالت
some time or other
یک روزی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
old time
قدیمی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
many a time
بارها
many a time
چندین بار
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
there is a time for everything
هرکاری وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
specified time
وقت معین
out of time
بیگاه
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
to know the time of d
اگاه بودن
two time
دو حرکت ساده
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
i time
time Instruction
on time
مدت دار
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
two-two time
نتدودوم
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
what is the time?
وقت چیست
in no time
خیلی زود
from this time forth
ازاین پس
time
ساعتی
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com