English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English Persian
saddle point نقطه زینی شکل
saddle point منطقه تعادل در تئوری بازیهاهنگامیکه ماکزیمم مینیمم هابا مینیمم ماکزیمم ها برابراست و استراتژی مطلق وجوددارد
saddle point نقطه زینی
Other Matches
saddle زین
saddle حائل
in the saddle <idiom> تحت فرمان
saddle صفحه رنده بند ماشین تراش
saddle گردنه
saddle حایل
saddle پایه
saddle زمین زینی شکل گردنه
saddle زین کردن
saddle تحمیل کردن
saddle سواری کردن
saddle پالان زدن
in the saddle اماده
in the saddle حاضر
in the saddle سوار
in the saddle صاحب اختیار
in the saddle یراق صاحب مقام
saddle cover زین پیچ
saddle tree یکجورگل لاله درامریکای شمالی
saddle leather چرم زین سازی
saddle horse اسب سواری
stock saddle نوعی زین
saddle pillar پایهصندلی
boot and saddle سوار شوید
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
saddle tree قلتاق
saddle strap فتراک
saddle strap تسمه زین
saddle nose بینی فرو رفته
For the moment he is in the saddle. فعلا که ایشان سوارند ( قدرت را دردست دارد )
saddle link حلقه زین دار
saddle cover غاشیه
saddle bronc زین گذاری اسب نیمه رام
saddle cloth پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
saddle cover زین پوش
saddle pad زین
saddle bow کوهه زین
saddle bearer تکیه گاه
pack saddle زین بارگیری
pack saddle زین مخصوص بار
saddle bag خورجین [اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
saddle cover رو زینی [اینگونه بافته ها بصورت قالیچه یا پتو در قدیم بیشتر رواج داشت و اکنون نیز در بعضی عشایر جهت استفاده شخصی بافته شده و برای تزئین روی اسب و پوشش زین بکار می رود.]
saddle bow قاش زین
side-saddle زین یک بری
side-saddle زین زنانه
side saddle زین یک بری
side saddle زین زنانه
saddle backed خرپشته
saddle bag کیسه اب
saddle blanket نمد زین
saddle bearer زیرسری
saddle bearer متکا
saddle bronc riding سواری بر اسب وحشی برای 01 ثانیه
butterfly saddle rug قالیچه نقش پروانه ای [این نوع از قالیچه زین اسبی بیشتر در شمال هند و تبت رواج داشته و حالت ذوزنقه ای آن شبیه پروانه می باشد]
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point نشان میدهد
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point پوینت
the point is اصل مطلب این است
point محل یا موقعیت
The point is that… چیزی که هست
point out <idiom> توضیح دادن
zero point نقطه صفر
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point در خور
in point بجا
in point مناسب
off the point بطور بی ربط
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four اصل چهار
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
not to the point خارج از موضوع
on the point of going در شرف رفتن
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point نقطه به نقطه
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
far point برد بینایی
off the point بطور نامربوط
near point نقطه نزدیک
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نشانه روی کردن
point جهت
point موضوع
point ماده اصل
point نکته
point سر
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نوک
point به سمت متوجه کردن
point نشان دادن
point درجه امتیاز بازی
point راس
point نقطه
to point to something به چیزی اشاره کردن
point نمره درس پوان
point هدف گیری کردن
point هدف
point خاطر نشان کردن
point رسد نوک
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point گوشه دارکردن
point تیزکردن
point پایان
point مرحله قله
point مسیر
point محل شروع چیزی
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point مقصود
point محل مرکز
point جهت مرحله
point حد
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point محل
point مرکز راس حد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
to point to something به چیزی متوجه کردن
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point دماغه
point قطبهای باطری یاپلاتین
point امتیاز
point باریک کردن
point of symmetry نقطه تقارن
point of weld نقطه جوش
point of intersection واسط
point of sight نقطه دید
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point of support نقطه اتکا
At that point [stage] , ... وقتی که موقعش رسید...
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
symmetry point نقطه تقارن
point of regard نقطه دید
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of support تکیه گاه
point of intersection رابط
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point ممیز
radix point نقطه مبنا
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
the point [of the matter] اصل مطلب
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
the salient point <idiom> اصل مطلب
point target اماج نقطهای
optimum point نقطه ایده ال
point of the agenda اصل مطلب فهرست برنامه
point of loading نقطه بارگیری
octal point ممیز هشت هشتی
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com