Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English
Persian
sale short
پیش فروش کردن
sale short
معامله سلف کردن
Search result with all words
short sale
پیش فروشی
short sale
سلم فروشی
short sale
معامله سلف
short sale
بیع سلف پیش فروشی
short sale
سلم
Other Matches
on sale
فروشی
sale
بیع
for sale
فروشی
on sale
در معرض فروش گذاشته شده
sale
فروش
sale
بازار فروش
sale
قابل فروش
sale
حراج
forced sale
فروش اجباری
fire sale
فروش مال التجاره حریق زده
deed of sale
سند فروش
forward sale
پیش فروش
forward sale
نسیه فروختن
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
forward sale
بیع سلف
forced sale
فروش قانونی
forward sale
بیع سلم
particulars of sale
اوصاف مبیع
invalid sale
بیع فاسد
irrevocable sale
بیع قطعی
irrevocable sale
بیع منجز
object of sale
مبیع
deed of sale
بیع نامه
credit sale
بیع نسیه
credit sale
نسیه فروختن
bill of sale
صورت فروش
bill of sale
فاکتور
bill of sale
سند فروش
bill of sale
بیع نامه
cash sale
فروش نقدی
cash sale
بیع نقد
conditional sale
بیع شرط
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
consequence of a sale
اثار بیع
contract of sale
قرارداد فروش
contract of sale
عقد بیع
credit sale
فروش نسیه
credit sale
اعتبار در معامله
credit sale
فروش قسطی
credit sale
فروش غیرنقدی
auction sale
فروش به وسیله حراج
object of sale
کالا
sale commission
کارمزد فروش
sale department
بخش فروش
sale department
قسمت فروش
sale forecast
پیش بینی فروش
sale manager
مدیر فروش
sale maximization
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sale or return
فروش یا عودت
sale or return
فروش یااعاده
sale price
قیمت فروش
sale price
قیمت حراج
sale tax
مالیات بر فروش
to expose to sale
درمعرض فروش گذاشتن
the proceeds of the sale
پولی که از محل فروش بدست می اید
the proceeds of the sale
وجوهی که از فروش بدست می اید
spot sale
فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
sale by auction
فروش به وسیله حراج
sale by auction
حراج
rummage sale
حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
object of sale
مثمن
whole sale trade
عمده فروشی
whole sale dealer
عمده فروشی
white sale
فروش ملافه و اجناس ذرعی
offer for sale
پیشنهاد جهت فروش
particulars of sale
شروط و مواعدعقد بیع
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
public sale
حراج
public sale
مزایده
put up for sale
به معرض فروش گذاشتن
to put to sale
بمعرض فروش گذاشتن
revocable sale
بیع شرط
revocable sale
بیع غیر قطعی
spot sale
فروش نقد
auction sale
مزایده فروش
at the point of sale
در نقطه فروش
white sale
<idiom>
حراج حوله ،پارچه کتان
sale quota
سهمیه فروش
jumble sale
فروشگاهخیریهلوازم دستدوم
clearance sale
فروش به منظور تصفیه حراج
at the moment of the sale
حین البیع
at the time of the sale
حین البیع
car boot sale
فروشاجزایکوچکاتومبیل
sale on a large scale
فروش زیاد
point of sale terminal
ترمینال فروش اطلاعات
Are there any houses for sale in these parts?
این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
auction sale without reserve
فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
short
کوتاه مدت
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
نزدیک تور
short
توپ بی هدف
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
it was nothing short of
کم از.....نبود
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
nothing short of
عینا همان
short
کمتر
short
<adj.>
کوتاه
very short
شعاع عمل خیلی کم
short
<adj.>
مختصر
short
<adj.>
خلاصه
short
طولانی نه
short-changes
کمتر پول دادن
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
very short
برد خیلی کوتاه
short
پایین تر
short
کوتاه خوردن گلوله
short
کسری داشتن
short
کسردار
short
کوچک باقی دار
short
قاصر
short
مختصر
short
کوتاه
short of
غیراز
short of
جز
something short
عرق
something short
نوشابه تند
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short
غیرکافی
short
خلاصه
short
ناقص
short
تک تیر کسری
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
مدار قطع شده
short
اتصالی پیداکردن
short
کوتاه کردن
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
short
یکمرتبه
short
شلوار کوتاه تنکه
in short
خلاصه
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
short-changes
مغبون کردن
come short
قاصر امدن
to come short
قاصر امدن
short-changes
حق کشی کردن
short-changes
گوشبری کردن
in short
مختصرا
short-changes
کلاهبرداری کردن
short-changes
کش رفتن
for short
برای رعایت اختصار
short of
<idiom>
کمبودچیزی
short-changing
گوشبری کردن
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short title
فهرست عناوین قانون
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short time
کوتاه مدت
short title
عنوان کوتاه شده
short ton
تن کوچک
short tour
ماموریت کوتاه مدت
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
short-listed
فهرست کوتاه
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
short-list
فهرست کوتاه
short-changing
کش رفتن
short winded
کم نفس
short winded
از نفس افتاده
short winded
دارای تنگی نفس
short wind
تنگه نفس
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short-changing
حق کشی کردن
short weigt
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short weight
سنگ کم
short tour
انتقال کوتاه مدت
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short sighted
ناشی از کوته نظری
short sighted
کوته نظر
short sighted
کوته بین
short sighted
نزدیک بین
short sight
نزدیک بین کوته نظر
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
short side
خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short sea
دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
short-changing
کلاهبرداری کردن
short shunt
شنت کوتاه
short ski
اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short splice
پیوند کوتاه
short term
دوره کوتاه
short term
مختصر
short term
کوتاه مدت
short tempered
زودرنج
short tempered
عصبانی
short tempered
از جا در رفته
short temper
کم حوصلگی
short swing
پیچهای با شعاع کم
short supply
اماد کم یاب
short supply
اماد کمبود دار
short stay
لنگر طول کوتاه
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
short-changed
کش رفتن
short-changed
کلاهبرداری کردن
short-changed
گوشبری کردن
to stop short
یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
to sell short
سام فروختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com