English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
salt bridge پل نمک
Other Matches
Where you have eaten salt , do not break the salt-. <proverb> جایى که نمک خوردى نمکدان مشکن .
To sprinkle with salt . To salt . نمک زدن ( پاشیدن )
salt down نمک زدن به
salt نمک طعام
salt نمک میوه
salt نمکهای طبی
salt نمکدان
salt نمکزار
salt نمک زده ن به
salt نمک پاشیدن
salt شورکردن
salt نمک
an old salt شخص ازموده
an old salt ملوان
salt down اندوختن
an old salt ملاح
salt away نمک زدن به
salt down نمک سود کردن
salt away <idiom> پس انداز کردن
salt pan نمکزار
salt away اندوختن
salt away نمک سود کردن
double salt نمک مضاعف
salt-and-pepper فلفل نمکی
double salt ملح مضاعف
salt-and-pepper خاکستری
to earn one's salt نان خود را در اوردن
percent salt درصد نمک
diazonium salt نمک دی ازونیوم
salt-and-pepper نمک و فلفل
salt cellars نمکدان
salt cellar نمکدان
with a grain of salt بقیداحتیاط بااندک تردید
to take with a grain of salt باورنکردن
i am not made of salt مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
to soak out the salt of توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
hydrous salt نمک ابدار
to take with a grain of salt اغراق امیز دانستن
salt glaze لعاب نمکی
salt marsh باتلاق نمکزار
salt marsh نمکزار
salt works کارخانه نمک سازی
salt water اب نمک
salt vein رگه نمک
salt pit کان نمک
salt peter نیترات پتاسیم شوره برگ تنباکو
salt peter شوره قلمی
salt pan برکه شور
garlic salt سیر نمک
garlic salt سیر و نمک
salt lick سنگ نمک
glauber salt سولفات سدیم
To take with a pinch of salt. خیلی جدی نگرفتن
epsom salt نمک فرنگی اصل
epsom salt سولفات دومنیزی
salt seller نمک فروش
salt grass علف شوره زار
salt index نمایه نمک
he is not worth his salt لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
salt lake دریاچه شور
glauber's salt سولفات دوسود
glauber's salt سولفات سدیم
glauber salt سولفات دوسود
salt mine کان نمک
salt taste طعمشوری
may i trouble you for the salt نمک رابدهید اینطرف
basic salt نمک بازی
I have eaten his salt . نمک اوراخورده ام
worth one's salt <idiom> بهایی که شخص میپردازد
take something with a grain of salt <idiom> بدل نگرفتن
normal salt نمک خنثی
may i trouble you for the salt بیزحمت
acid salt نمک اسیدی
ammonium salt نمک امونیوم
rock salt نمک سنگی
salt bag نمکدان
bay salt نمک دریا
salt bag کیسه نمک [بافتی پارچه ای یا زیر و رو و یا بصورت قالیچه کوچک دارای پرز که جهت نگهدای از نکمک یا غلات بافته شده.]
After all I have eaten his salt. هر چه باشد با هم نان ونمک خوردیم.
pepper and salt پارچه فلفل نمکی رنگ فلفل نمکی
pepper and salt فلفل نمکی
To take with a pinch of salt. با شک وتردید تلقی کردن
May I trouble you to pass the salt please. ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
salt bath hardening سخت گردانی حمام نمک
Adventurism is the salt of life . ماجرا جوئی شور ونمک زندگه است
salt bath furnace کوره حمام نمک
salt bath case hardening سخت گردانی سطحی حمام نمک
To rub salt in somebodys wound . نمک بر زخم کسی پاشیدن
bridge سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
bridge سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد
bridge برامدگی بینی
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge جسر
bridge پل ساختن
bridge وسیلهای که دو شبکه را به هم وصل میکند و اجازه حرکت اطلاعات بین دو شبکه میدهد. توابع آنها در لایه اتصال داده مدل شبکه OIS است
bridge بازی ورق
bridge پل زدن
bridge پل فرماندهی کشتی
bridge پل فرماندهی
bridge compassplatform : syn
bridge اتصال دادن
bridge دهنه اسب نوار یا چرم در انتهای چوب بازی لاکراس پل ساختن دست برای زدن گوی بیلیارد فاصله بین سوراخهای گوی بولینگ
bridge استفاده از پل برای انتقال برنامه ها فایلهای داده و... به سیستم دیگر
bridge پل
road bridge پل راه
ribbon bridge پل کرکرهای
ribbon bridge پل تاشونده
railway bridge پل راه اهن
railroad bridge پل راه اهن
pontoon bridge پل موقت
oxygen bridge پل اکسیژنی
rise of a bridge خیز طاق پل
road bridge راه پل
operating bridge پل کارگاهی
operating bridge پلی که جهت عبور و انتقال وسایل کار در کارگاه ساختمانی ساخته میشود پل بهره برداری
navigating bridge پل ناوبری
natural bridge پل طبیعی
movable bridge پل بازشو
movable bridge پلی که میشودجابجا نمود
pontoon bridge پل شناور قایقی
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
lift bridge پلبالارو
that bridge has openings ان پل سه چشمه یا دهانه دارد
compass bridge قطبنمایعرشهکشتی
bridge of nose برآمدگیبینی
bridge assembly برآمدگیسیمها
beam bridge پلمیلهای
bass bridge پایهباس
arch bridge پلقوسدار
wien bridge پل وین
portal bridge پلدروازهای
through arch bridge پلکمانسراسری
transporter bridge پلانتقال
lattic-bridge تیر حمال مشبک
lattic-bridge پل نرده ای
bridge finance وام موقتی [تا دریافت وام اصلی ]
bridge loan وام موقتی [تا دریافت وام اصلی ]
water under the bridge <idiom> همه چیز عوض شده
cross a bridge before one comes to it <idiom> درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
treble bridge پلصدایزیر
wheatstone bridge مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
weigh bridge قپان تخت قنطار کش
swing bridge پل نوسان دار
swing bridge پل گردان
stick bridge پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
spar bridge پل ساخته شده ازگرده چوب
spar bridge پل الواری
slab bridge پل تاوه
slab bridge پل دالو
skew bridge پل کج
signal bridge پل مخابرات ناو
the instability of a bridge نا استواری پل
the pier of a bridge پایه پل
weatstone bridge پل ویتستن
truss bridge پل اسکلت فلزی
truss bridge پل خرپایی
truss bridge پل با تیر مشبک
truss bridge پل دارای اسکلت اهنی
trestle bridge پل پایه خرپایی
treadway bridge پل دوخطه
treadway bridge پل عبور موقتی پیاده
the span of a bridge چشمه یا دهانه پل
signal bridge پل مخابره ناو
cantilever bridge پل طرهای
cantilever bridge پل بازودار
cantilever bridge پایه پل
cantilever bridge ستون پل
cantilever bridge پل معلق
canal bridge پل کیالی
canal bridge پل کانال
bridge shoe زیره پل
bridge shoe پاشنه
bridge shoe پاشنه پل
bridge seat پاشنه پل
bridge seat تکیه گاه
cantilever bridge پل کنسول
capacitance bridge نوعی وسیله اندازه گیری خنثی برای فرفیت
fixed bridge پلی که بجز انبساط و انقباض هیچگونه حرکتی ندارد
fixed bridge پل ثابت
enclosed bridge پل فرماندهی سر پوشیده
draw bridge پل کششی
cantilever bridge پل قپانی
deck of a bridge کف پل
deck of a bridge صفحه پل
decade bridge پل دهگانه
conductivity bridge پل برق رسانایی
clapper bridge پل سنگی
chain bridge پل معلق
chain bridge پل زنجیری
bridge rectifier یکسوکننده بریج
bridge rectifier یکسو کننده پلوار
bridge plate پل بین سکوی بارگیری وخودرو
bascule bridge پل باسکولی
bascule bridge پل قپانی
bascule bridge پل متحرک
bailey bridge پل متحرک وموقتی
asses bridge قضیه حماریه
arched bridge پل قوسی
arched bridge پل کمانهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com