Dictiornary-Farsi | salt water | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
salt water	اب نمک


Other Matches

Where you have eaten salt , do not break the salt-. <proverb>	جایى که نمک خوردى نمکدان مشکن .
To sprinkle with salt . To salt .	نمک زدن ( پاشیدن )
salt pan	نمکزار
salt away <idiom>	پس انداز کردن
an old salt	شخص ازموده
salt away	نمک سود کردن
salt	شورکردن
an old salt	ملاح
salt down	اندوختن
salt away	اندوختن
salt away	نمک زدن به
an old salt	ملوان
salt	نمک
salt down	نمک سود کردن
salt	نمک میوه
salt	نمکزار
salt	نمکدان
salt down	نمک زدن به
salt	نمکهای طبی
salt	نمک پاشیدن
salt	نمک طعام
salt	نمک زده ن به
To take with a pinch of salt.	خیلی جدی نگرفتن
pepper and salt	پارچه فلفل نمکی رنگ فلفل نمکی
basic salt	نمک بازی
bay salt	نمک دریا
rock salt	نمک سنگی
salt taste	طعمشوری
salt bag	نمکدان
acid salt	نمک اسیدی
salt peter	شوره قلمی
salt pan	برکه شور
salt lake	دریاچه شور
salt index	نمایه نمک
salt grass	علف شوره زار
salt glaze	لعاب نمکی
salt bridge	پل نمک
I have eaten his salt .	نمک اوراخورده ام
After all I have eaten his salt.	هر چه باشد با هم نان ونمک خوردیم.
worth one's salt <idiom>	بهایی که شخص میپردازد
take something with a grain of salt <idiom>	بدل نگرفتن
salt lick	سنگ نمک
ammonium salt	نمک امونیوم
salt works	کارخانه نمک سازی
salt vein	رگه نمک
salt seller	نمک فروش
salt pit	کان نمک
salt peter	نیترات پتاسیم شوره برگ تنباکو
salt marsh	نمکزار
salt marsh	باتلاق نمکزار
To take with a pinch of salt.	با شک وتردید تلقی کردن
salt bag	کیسه نمک [بافتی پارچه ای یا زیر و رو و یا بصورت قالیچه کوچک دارای پرز که جهت نگهدای از نکمک یا غلات بافته شده.]
salt mine	کان نمک
pepper and salt	فلفل نمکی
glauber salt	سولفات دوسود
may i trouble you for the salt	نمک رابدهید اینطرف
to soak out the salt of	توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
glauber salt	سولفات سدیم
garlic salt	سیر و نمک
to take with a grain of salt	باورنکردن
to take with a grain of salt	اغراق امیز دانستن
diazonium salt	نمک دی ازونیوم
garlic salt	سیر نمک
may i trouble you for the salt	بیزحمت
double salt	نمک مضاعف
epsom salt	سولفات دومنیزی
double salt	ملح مضاعف
normal salt	نمک خنثی
with a grain of salt	بقیداحتیاط بااندک تردید
he is not worth his salt	لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
percent salt	درصد نمک
hydrous salt	نمک ابدار
to earn one's salt	نان خود را در اوردن
i am not made of salt	مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
salt-and-pepper	خاکستری
salt-and-pepper	فلفل نمکی
salt-and-pepper	نمک و فلفل
salt cellars	نمکدان
salt cellar	نمکدان
glauber's salt	سولفات دوسود
glauber's salt	سولفات سدیم
epsom salt	نمک فرنگی اصل
Adventurism is the salt of life .	ماجرا جوئی شور ونمک زندگه است
to eat salt with a person	باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
May I trouble you to pass the salt please.	ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
salt bath furnace	کوره حمام نمک
salt bath hardening	سخت گردانی حمام نمک
To rub salt in somebodys wound .	نمک بر زخم کسی پاشیدن
salt bath case hardening	سخت گردانی سطحی حمام نمک
There is too much salt in the soup . the soup is too salty.	سوپ خیلی شور است
water still	دستگاه تقطیر اب
by water	با کشتی
water	مایع
by water	از راه دریا
by water	از راه رودخانه
water course	مجرای اب
water course	حق الشرب
on the water	در کشتی
of the first water	بهترین
mean water	میان اب
water way	راه ابی
first water	بالاترین مقام
water way	ابراهه
water way	مسیل
f.water	عرق رازیانه
first water	درجه اول
water course	حق المجری
She let the water out .	آب را ول کرد
water	ابگونه
water	پیشاب
water	اب دادن
to water	آب دادن
to water something	آب دادن [گیاه]
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to p something with water	اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
above water <adj.>	روی آب
above water <adj.>	شناور
water	اب
water	آب
to water	آب ریختن
water down <idiom>	ضعیف شدن
water hammer	ضربت قوج
water gauge	اب پیم
water hammer	ضربت قوچ
water hardening	سختگردانی با اب
water hazard	مانع ابی در مسیر گوی گلف
to splash into water	به اب زدن
water fowl	پرنده ابی
water guage	فشار سنج اب
water moccasin	مار سمی ابزی جنوب امریکا
water glass	شیشه محلول
water glass	اب شیشه
water gauge	اندازه اب نما
water glass	لیوان اب
water glass	شیشه مایع
water gas	گاز اب
water front	جبهه رطوبتی
to soften a water	سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
water heater	فرف ابگرم کن
water heater	ابگرم کن
water loss	ابکاهی
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
to drink water	اب اشامیدن
water lowering	زهکشی
water meter	کنتور اب
water meter	اب سنج
water mill	اسیاب ابی
water mill	اسیاب
to drink water	اب خوردن
water nymph	حوری دریایی
water nymph	الهه دریایی
water pepper	زنجبیل سگ
water pepper	فلفل ابی
water logging	ابسیری
water line	خط ابخور ناو
water lily	نیلوفر ابی
water hole	سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
water hole	چاله اب
water hyacinth	سنبل ابی
water hyacinth	وردالنیل
water injection	پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water jacket	ابدان
to sniff up water	اب رابه بینی کشیدن
water jacket	صندوق اب
water jump	مانع ابی
water jump	چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level	تراز اب
water level	سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level	سطح اب
water pipe	لوله اب
water disposal	ساختن اگو
water coiour	ابرنگ
water colour	ابرنگ
water colour	رنگاب
water colour	نقاشی ابرنگی
water container	فرف اب
water content	درصد رطوبت
water balance	بیلان اب
water cooling	خنک کنندگی اب
water cooling	خنک کردن بااب
water bailiffs	مامور جلوگیری از صید غیرمجاز
water bailiffs	مامور تفتیش کشتیها در بندر
water bailiff	میراب
water bag	کیسه اب
water circulation	گردش اب
water carrier	دلو
water buffalo	گاو میش اهلی شده اسیایی
water boy	سقا
water boy	بچه سقا
water bonded	اب بند شده
water bed	تشک ابی
water bed	تشک لاستیکی که درون انرا پراز اب می کنند
water bearer	ریزنده اب ابریز
water bearer	ساکب الماء
water bearer	دلو
water car	ارابه اب فروشان
water car	ارابه اب پاش
water carriage	حمل از راه اب
water aspirator	خرطوم ابی
underground water	اب درون زمین