Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 94 (2 milliseconds)
English
Persian
save one's breath
<idiom>
به صرفت است که ساکت باشی
Other Matches
at one breath
بیک نفس
breath
دم
breath
نفس
breath
نسیم
breath
نیرو جان
breath
دمیدن
at one breath
در یکدم
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
below ones breath
اهسته
below ones breath
زیرلب
under one's breath
<idiom>
نجوا کنان
I was out of breath .
نفسم برید ( بند آمد )
to take one's breath a way
کسی را از نفس انداختن
to get out of breath
ازنفس افتادن
to take breath
نفس تازه کردن
breath
رایحه
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
breath test
آزمایشمصرفالکلازطریقتنفس
to speak under one's breath
نجواکردن
bated breath
نفس حبس شده
to speak under one's breath
اهسته سخن گفتن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
catch one's breath
<idiom>
نفسهای عادی کشیدن
She has bad breath.
دهانش بو می دهد
To be gasping for breath .
نفس نفس زدن
to pant for breath
نفس نفس زدن
to pant for breath
بریده دم زدن
to draw breath
نفس کشیدن
short of breath
از نفس افتاده
short of breath
تنگ نفس
To take a deep breath .
نفس عمیق کشیدن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
To catch ones breath .
نفس تازه کردن
bad breath
بدبویی دهان
[پزشکی]
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
bad breath
هالیتوز
[پزشکی]
To be out out of breath . To lose ones wind .
از نفس افتادن
I ran out of breath
[puff]
.
از نفس افتادم.
save for
<prep.>
سوای
all save one
همه به جز یکی
save
امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save for
<prep.>
غیراز این
save for
<prep.>
بجز این
Save this for me, please!
لطفا این را برای من نگه دار!
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
save
اندوختن
save
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save
ذخیره کردن
save
ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save
محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save
نجات دروازه
save
صرفه جویی کردن
save
نجات دادن پس انداز کردن
save
حفظ کردن
save
نگهداشتن
save
بجزاینکه
save
فقط بجز
save
پس انداز کردن
save
نجارت دادن
save all
ادم خسیس
save all
قلک
save all
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
save all
تور
save all
توربندی بین ناو و اسکله
save off
مساوی
save that
جز اینکه
save that
الا اینکه
to save one's brath
دم نزدن
To save . To economize.
صرفه جوئی کردن
to save one's neck
از دار رهایی یافتن
save face
<idiom>
خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
save one's face
<idiom>
به روی خود نیاوردن
propensity to save
گرایش به پس انداز
save money
پس انداز کردن
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
to save ones face
ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
to save for retirement
برای بازنشستگی پس انداز کردن
He did it to save his face.
برای حفظ آبرواینگار راکرد
save money
به دقت خرج کردن
save the day
<idiom>
به پیروزی وموفقیت دست یافتن
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
No one needed to know save herself / outside herself
[American E]
.
به غیر از او
[زن]
هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
to save bot cash
نقد فروختن
marginal propensity to save
میل نهائی به پس انداز
to save
[to disk/DVD etc.]
حفظ کردن
[روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی]
[رایانه شناسی]
average propensity to save
y/s= APS
save one's neck/skin
<idiom>
نجات خوداز خطر ومشکل
average propensity to save
میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com