Dictiornary-Farsi | saving account | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 199 (10 milliseconds)

English	Persian
saving account	حساب پس انداز


Other Matches

saving	رستگار کننده پس انداز
saving	خودداری ازمصرف وجوه عدم تقسیم منافع و افزودن ان به سرمایه
saving	نجارت دهنده
saving	پس انداز
saving	صرفه جویی
saving	قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
labour saving	کار کم کن رنج گاه
labour-saving	کار کم کن رنج گاه
theory of saving	نظریه مربوط به پس انداز
saving rate	نرخ پس انداز
unintended saving	پس انداز برنامه ریزی نشده پس انداز پیش بینی نشده
private saving	پس انداز خصوصی
rate of saving	نرخ پس انداز
theory of saving	نظریه پس انداز
saving your reverence	دورازجناب شما
saving ratio	نسبت پس انداز
saving motive	انگیزه پس انداز
saving institutions	موسسات پس انداز شرکتهای پس انداز
saving function	صورت مقدار پس انداز درامدشخص
saving function	تابع پس انداز
saving equation	معادله پس انداز
saving bank	بانک پس انداز
planned saving	پس انداز برنامه ریزی شده
personal saving	پس انداز شخصی
national saving	پس انداز ملی
labor saving	کاراندوز
intended saving	پس انداز مورد انتظار
compulsory saving	پس انداز اجباری
forced saving	پس انداز اجباری
gas saving	صرفه جویی در مصرف بنزین
cost saving	درامد حاصل از تقلیل هزینه
ex post saving	واقعی
ex post saving	پس انداز
negative saving	پس انداز منفی
net saving	پس انداز خالص
ex ante saving	پیش بینی شده
face-saving	آبرو نگهدار
face-saving	مراعات کنندهی فواهر
permanent saving	پس انداز دائمی
saving grace	وجدان
He is saving his money.	پولهایش راجمع می کند
actual saving	پس انداز واقعی
aggregate saving	پس انداز کل
ex ante saving	پس انداز
I'm saving up for a new bike.	من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
labor saving devices	ابزارهای کاراندوز
capital saving technique	فن تولید سرمایه اندوز
saving and loan associations	شرکتهای پس انداز و وام
net business saving	پس انداز خالص شرکتها
labor saving techinque	فن کاراندوز
daylight saving time	ساعت تابستانی
daylight saving time	افزودن یک ساعت بر ساعات روز
wealth saving relationship	رابطه ثروت و پس انداز
soil saving dam	سد محافظ خاک
energy saving bulb	حبابحافظانرژی
Saving your presence . present company excepted .	بلانسبت شما !
I'm doing it on my own account, not for anyone else.	این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
No one sent me, I am here on my own account.	هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
to take something into account	چیزی را در حساب آوردن
on account of somebody [something]	ناشی از
on account of somebody [something]	به علت
on account of somebody [something]	به خاطر
account for	توضیح دادن
not on any account	اصلا روی هیچ حسابی
on your own account	بابت خود [بحساب خود]
on account	علی الحساب
to t. to account	زیر account امده است
to take into account	درحساب اوردن
to take into account	درنظرگرفتن
to take into account	اهمیت دادن به
to take something into account	در نظر گرفتن چیزی
on no account	به هیچ دلیل
on no account	اصلا
To consider . To take into account .	درنظر گرفتن
on no account	به هیچ وجه
take something into account <idiom>	بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
on my own account	بحساب خودم
on account of	علی الحساب
on account of	بواسطه
on account of	بعلت
on my own account	بابت خودم
account	حساب
account	گزارش
account	حساب صورت حساب
to account	علی الحساب
account	نقل کردن
account	تخمین زدن دانستن
account	دلیل موجه اقامه کردن
account	ذکر علت کردن
account	حساب پس دادن
account	کلمه رمز و حقوق دستیابی به شبکه یا سیستم Online
account	حساب داشتن در بانک
account	مسئول بودن
account	شرح
account	اهمیت گزارش
account	سبب
account	وضع سود و زیان
account	نگهداری حسابها
account	بررسی مقدار زمان و منابعی که هر کاربر شبکه یا سیستم Online استفاده میکند
account	رکورد نام کاربر
account	بیان علت
of no account	بی اهمیت
account	نام یکتای کاربر در شبکه یا سیستم Online
account	شمردن
of no account	ناچیز
account	مشتری
account	محاسبه نمودن
account	صورت مبالغ دریافتی و پرداختی
account	حساب کردن
return account	صورتحسابی که به برات رجوعی ضمیمه میشود
stock account	حساب موجودی
settlement of account	صلح
to call to account	بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to turn to account	بهرمندشدن از ضایع نکردن
to turn to account	مورداستفاده قراردادن سودبردن از
to make an account of	اهمیت دادن به
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
to give an account of	گزارش و توضیح دادن
deposit account	حساب پس انداز
deposit account	حساب سپرده
expense account	حساب مخارج
expense account	صورت هزینه حساب خرج
account with [at] a bank	حساب بانکی
capital account	حساب سرمایه
how much can I overdraw on my account?	چقدر بیش از اعتبار می توانم از حسابم بردارم؟
credit account	حساب اعتباری
You must account for every penny.	باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
To take into account (consideration).	بحساب آوردن
To bring someone to account.	کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
unit of account	واحد محاسبه
By no means . By no account .	به هیچ وجه
expense account	حساب هزینه
what is the limit on my account?	حد اعتبار حساب من چقدراست؟
savings account	حساب پس انداز
doubtful account	طلب مشکوک الوصول
call to account	مواخذه کردن از
book of account	دفترحساب
book of account	دفتر روزنامه
book of account	دفتر کل
on account payment	پیش پرداخت
payment on account	آنچه علی الحساب پرداخت میشود
onthat account	بان واسطه
onthat account	بان جهت
overdrawn account	حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
payment on account	قسط
call to account	حساب خواستن از
capital account	حساب دارایی وسرمایه
money of account	پول محاسباتی
crypto account	حساب اعتبارات رمز
crypto account	حساب رمز
cost account	ذکر ارزش
joint account	حساب مشترک
joint account	حساب بانکی مشترک
closing of account	تفریغ حساب
charge account	حساب بدهی مشتری
cash account	حساب نقدی
loan account	حساب وام ها
balance of account	مانده حساب
account statment	صورتحساب
sales for the account	فروش نسیه
return account	حساب بازگشت
realization account	حساب تبدیل دارائیهای شرکت به پول نقد
account code	کد اعتبارات
account card	کارت حساب
residuary account	حساب ترکه
realization account	حساب تسویه
real account	حساب دارایی غیرمنقول
real account	حساب خرید املاک
sales for the account	فروش مدت دار
account book	دفتر حساب
checking account	حساب جاری بانکی
account number	شماره حساب
account executive	متصدی رسیدگی به حساب مشتریها
checking account	حساب جاری
bank account	حساب بانکی
account cuurent	حساب جاری
production account	حساب تولید
current account	حساب جاری
To open an account at the bank.	دربانک حساب بازکردن
profit and loss account	حساب سود و زیان
payment on open account	پرداخت در حساب جاری
deposit fund account	حساب تشکیل سرمایه
He wI'll give a good account of himself.	خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
communication security account	میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
administrative crypto account	نگهداری اسناد و مدارک محرمانه
balance on current account	مانده حساب جاری
balance sheet account	حساب ترازنامه
banking deposit account	حساب سپرده بانکی
duties on buyer's account	حقوق گمرکی به عهده خریداراست
deposit fund account	اعتبار تشکیل سرمایه
current account balance	تراز حساب جاری
Give me a full account of the events.	جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
I deposited the money in my bank account .	پول را به حساب بانکی ام ریختم
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.	من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
to pay on account [American English]	یک قسط را پرداختن
payment on account [American English]	قسط
taking the public interest into account	استصلاح
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me.	بحساب من بگذار [پای من حساب کن ]