Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
score out that word
ان واژه را خط بزنید
score out that word
روی ان واژه خط بکشید
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
To keep the score.
حساب امتیاز رانگاهداشتن
to know the score
<idiom>
سری توی حساب داشتن
to keep score
بازی رانگاهداشتن
on this score
از این حیث
on this score
از این بابت
score
خط افتادن
score
خط زدن
score it under
زیر ان خط بکشید
He knows the score .
سرخوردن ( واخوردگی ویأس )
He knows the score .
سرش توی حساب است
score out
خط زدن
What is the score?
چند به چندیم ؟ ( امتیاز شما ری در بازی )
what is the score
حساب برد و باخت چقدراست
t score
نمره T
what is the score
هر کدام چند بازی داریم
to keep score
حساب
score
گرم کردن اسب ثبت حرکات
score
فاصله ازنقطه اغاز تا خط امتیازگاوبازی
score
چوب خط نمره
score
مارک
score
حساب کردن بحساب اوردن
score
بریدگی
score
خط
score
نمره
score
امتیاز
score
پوان اوردن
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score
تحقیر کردن ثبت کردن
score
نشان معدل
score
امتیاز گرفتن حساب امتیازات
score
نشان
score
شیار
score
نمره اوردن
score
رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
score
حساب
score
پیروزی
sigma score
نمره معیار
set the score
افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
composite score
نمره مرکب
standardized score
نمره بهنجار شده
total score
نمره کامل
standard score
نمره معیار
stanine score
نمره نه بخشی
derived score
نمره اشتقاقی
deviation score
نمره انحراف
test score
نمره ازمون
score sheet
برگ امتیاز
evaluation score
نمره ارزیابی
corrected score
نمره اصلاح شده
evaluation score
نمره ازمایش
time score
نمره زمانی
three score and ten
هفتاد
gain score
نمره افزوده
score off a person
بر کسی پیش دستی کردن
ipsative score
نمره نسبی
raw score
نمره خام
predicted score
نمره پیش بینی شده
perfect score
امتیاز کامل
percentile score
نمره صدکی
on the score of neglect
ازاین حیث
on the score of neglect
بعنوان غفلت ازاین بابت
observed score
نمره مشاهده شده
real score
نمره واقعی
run up a score
قرض بهم رساندن
grade score
نمره کلاسی
graphic score
نمره نگارهای
gross score
نمره خام
lie score
نمره دروغگویی
normalized score
نمره هنجار شده
score keeper
منشی
score off a person
از کسی پیش بردن
score a person
بر کسی پیش دستی کردن
score a person
از کسی پیش بردن
main score
نمره اصلی
transmuted score
نمره تبدیل شده
To score a goal .
گل زدن ( درفوتبال وغیره )
weighted score
نمره وزنی
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
additional score
نمره اضافی
accuracy score
نمره دقت
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
score-console
صفحهنمایشامتیاز
error score
نمره خطا
He told us what the score was.
جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
box score
حساب بازی
blind score
امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
unweighted score
نمره غیروزنی
box score
جدول امتیازها
true score
نمره حقیقی
box score
نتیجه برد وباخت بازی
foot score line
خط امتیاز انتهایی
hog score line
خطامتیازپایانی
sweeping score line
خطکمکنندهامتیاز
segment score number
بخششمارهامتیاز
annual average score
میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
army standard score
نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
I know my job ( stuff ). Iknow the score ( ropes ) .
درکارم واردهستم
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
say a word
سخن گفتن
to say a word
سخن گفتن
to say a word
حرف زدن
last word
<idiom>
نظر نهایی
say a word
حرف زدن
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
word for word
<adv.>
مو به مو
word
اطلاع
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
word for word
<adv.>
نکته به نکته
say the word
<idiom>
علامت دادن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
upon my word
به شرافتم قسم
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
the last word
سخن اخر
that is not the word for it
لغتش این نیست
take my word for it
قول مراسندبدانید
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word for word
تحت اللفظی
word for word
طابق النعل بالنعل
word for word
کلمه به کلمه
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word
واژه
word
لغات رابکار بردن
word
فرمان
word
عهد
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in a word
خلاصه
in one word
خلاصه
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
at his word
بحرف او
word
بالغات بیان کردن
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
مشابه 10721
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
at his word
بفرمان او
word
پیغام خبر
word
کلمه
word
لغت
last word
بیان یا رفتار قاطع
word
لفظ
last word
حرف اخر
word
گفتار
word
واژه سخن
last word
اتمام حجت
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
word
حرف
keep to one's word
سر قول خود بودن
word
عبارت
word
قول
four-letter word
واژهیچهار حرفی
word processing
پردازش کلمه
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word fluency
سیالی واژگانی
buzz word
لغت بابروز
buzz word
رمز واژه
word correction
اصلاحکلمه
word blindness
واژه کوری
word of mouth
کلمات مصطلح
word of mouth
صدای کلمه شفاهی
abide by one's word
سر قول خود ایستادن
swear-word
ناسزا
swear-word
فحش
word deafness
واژه کری
four-letter word
واژهی قبیح
word-blindness
واژه کوری
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word salad
اشفته گویی
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture
بیان یا شرح روشن
word length
طول کلمه
word length
درازای کلمه
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word mark
نشان کلمه
word of honour
قول شرف
word of command
فرمان انتصاب
word of command
فرمان نظامی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com