English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
second hand stores سمساری
Other Matches
stores ذخایر
stores کالاهای ذخیره شده در انبار انبارها فروشگاهها
consumable stores مواد فاسد شدنی
convenience stores خواربار فروشی کوچک
chain stores فروشگاه زنجیری فروشگاههای مشابه متعلق به یک شرکت یا کالا
department stores فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores فروشگاه بزرگ
stores manager مدیر انبارها
army stores فروشگاه ارتش
general stores فروشگاههایی که کالای متفرقه را میفروشند فروشگاه عمومی
consumable stores materials consumable :syn
naval stores کالای دریایی
naval stores ذخایر و اماد دریایی
multiple stores فروشگاههای بزرگ فروشگاههای زنجیرهای
sea stores فروشگاه دریایی
to have a look round [around] the stores [American E] برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
hand off رد کردن توپ
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
on hand وسایل موجود درانبار
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
on hand در دست
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand over به قبض دادن
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
in hand <idiom> زیرنظر
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
on one hand ازطرفی
on hand موجود
hand down به ارث گذاشتن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
right hand دست راست
to hand دردسترس
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
on the other hand ازطرف دیگر
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
out of hand فورا
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
on one hand ازیکسو
hand over تفویض کردن
on the other hand از سوی دیگر
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
on one hand ازیک طرف
hand off رد کردن توپ به یار
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
first-hand اصلی
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand-me-down ارزان
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
on the other hand <adv.> درمقابل
little hand عقربه کوچک [ساعت]
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
first-hand مستقیم
hand کمک
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand یاری دادن
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
right-hand واقع در دست راست
hand-to-hand دردسترس
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand to hand نزدیک
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
second-hand مستعمل
hand-to-hand دست به یقه
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand عقربه [ساعت ...]
second-hand نیمدار
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دردسترس
hand دسته دستخط
Do you need a hand? کمک میخوای؟
hand خط
better hand تقدم
better hand پیشی
hand شرکت
hand دخالت کمک
hand عقربه
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
old hand ادم با سابقه و مجرب
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
hand دست
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.> کارکرده
hand طرف
hand پهلو
at hand نزدیک
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
at first hand در وهله نخست
hand دادن
at hand دم دست
at first hand مستقیما
at second hand بطور غیرمستقیم
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
at the hand of بدست
at the hand of بوسیله
at second hand از قول دیگری
hand نفر
hand پیمان
hand lever اهرم دستی
to lift one's hand سوگند خوردن
put in hand شروع کردن
out of hand serve سرویس پایین دست
raise the hand بالابردن دست برنده
to oil one's hand به کسی رشوه دادن
to make a hand of anything درکاری کامیاب شدن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
print hand دستخطی که مانندچاپ یاحروف چاپی باشد
put in hand دست گرفتن
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
off hand game بازی غیررسمی
retrograde hand عقربه برگشت دهنده [ساعت ...]
to hand in ones checks مردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com