Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
Other Matches
look at the world through rose-colored glasses
<idiom>
خیلی مثبت بودن
rose colored
گلی
rose colored
گلگون
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
topsy-turvy world
[upside-down world]
جهان سروته
[درهم وبرهم ]
[وارونه ]
the Classical World
[the Ancient World]
جهان باستانی
[تاریخ]
looking-glasses
ائینه
glasses
عینک
off colored
خل
colored
نژادهای غیرسفید پوست
colored
رنگین
off colored
دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
colored
رنگی
colored
ملون
opera glasses
دوربین
smoked glasses
عینک دودی
dark glasses
عینک آفتابی
field glasses
عینک صحرایی
sun glasses
عینک آفتابی
field glasses
عینک رزمی
scissors-glasses
عینک قیچی شکل
bleeding glasses
شاخ رگزنی
safety glasses
عینک ایمنی
magnifying glasses
ذره بین
To wear glasses.
عینک زدن
he wears glasses
عینک زده است یادارد
to wear glasses
عینک گذاشتن یازدن
half-glasses
عینک یک چشمی
olive-colored
<adj.>
رنگ زیتونی
colored crystal
بلور سنگین
colored glass
شیشه رنگی
colored wool
پشم الوان
colored hearing
رنگین شنوی
colored pencil
مداد رنگی
colored wool
پشم رنگ شده
colored smelling
رنگین بویی
cream-colored wool
پشم شکری
[این نوع پشم مخلوطی از پشم سفید درجه یک با پشم های رنگی نیز بوده و جداسازی آن یا غیرممکن و یا دشوار می باشد. این اصطلاح به پشم زرد رنگ نیز اطلاق می شود.]
colored progressive matrices test
ازمون ماتریسهای مدرج رنگی
rose
گل سرخ
rose of may
نرگس سفید
under the rose
نهانی زیر جلی محرمانه در خفا
the rose
باد مبارک
rose
رنگ گلی سرخ کردن
the rose
حمره
the rose
بادسرخ
rose cheeked
گلچهره
rose gall
برامدگی در درخت نسترن که انرا حشره ویژهای فراهم می ورد
rose fever
تب بهاره
rose bud
دخترزیبا غنچهای
rose colour
رنگ گلی
rose coloured
گلی
rose diamond
الماس فلامک
rose coloured
گلگون
rose cut
دارای تراش فلامک
rose coloured
مبنی برخوش بینی
rose bay
خر زهره
rose cheeked
گلعذار
rose bay
گل معین التجاری
red rose
گل سوری
red rose
گل سرخ
rose box
الک ته لوله پمپ خن ناو
European rose
طرح گل رز اروپایی
[که نام دیگر آن همان گل فرنگ است.]
rose bud
غنچه گل سرخ
no rose without thorn
گل بیخارنچیده است کسی
rose bush
بته گل سرخ
rose bush
گلبن
rose chafer
سوسک علفخوار سوسک تغذیه کننده از گل سرخ
rose leaf
برگ گل
rose lipped
یاقوت لب
rose water
لطیف احساساتی
rose water
گلاب زدن
as fresh as a rose
<idiom>
مثل هلوی پوست کنده
rose window
پنجره گرد که ارایش هایی بشکل گل دارد
cabbage rose
طرح گل رز کلمی که بیشتر بصورت گل های توپر و در نقشه های اروپایی و طرح گل فرنگ دیده می شود
tea rose
گل چای
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
yellow rose
گل زرد
He rose against the regime.
بر ضد دولت قیام کرد
the rose of tehran
زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
There is no rose without thorn .
<proverb>
هیچ گلى بى خار نیست .
wind rose
نمودار وضع هوا ومیزان وزش بادها وجهت انها
wind rose
شقایق اگرمون
rose water
لطافت
rose water
گلاب
rose vinegar
خیسانده گل سرخ در سرکه
rose lipped
دارای لبهای گلگون
rose mallow
گل خطمی
rose mallow
گل پنیرک
rose of jericho
کف مریم
rose of sharon
بامیه شامی
rose preserve
گل انگبین
rose preserve
گلفند
rose rash
سرخچه
rose rash
کاذب
rose rash
بدل سرخک
rose red
سرخ
rose red
گل سرخی
rose red
رنگ سرخ
rose hip
نوعیمیوهنارنجییاسرخرنگ
compass rose
صفحه جهت یاب
compass rose
شمال نما
corn rose
گل خشخاش
corn rose
شقایق
damask rose
گل محمدی
he rose from the ranks
از پایه سربازی باینجارسید از رتبه سربازی ترقی کرد
rose motif
نگاره گل رز
[در فرش های مختلف ایرانی از انواع گل رز از جمله طرح گل فرنگ، طرح درختی، طرح باغی، طرح گل و بوته استفاده می شود.]
guelder rose
بداغ
dog rose
نوعی از گل نسرین
mallow rose
گل خطمی
china rose
خطمی مجلسی
musk rose
گل مشکیجه
monthly rose
خطمی درختی
monthly rose
خطمی مجلسی
compass rose
دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
life is not all rose culour
در زندگی نوش ونیش باهم است
crumpled rose leaf
چیزی که خوشی انسان رامنغض میکند
rose-coloured spectacles
عینک خوش بینی
The smoke rose straight up.
دود راست رفت بالا
I planted the garden with rose – bushes .
درباغ بوته های گل سرخ کاشتم
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
among other things
میان چیزهای دیگر
take away your things
اسباب خود را از اینجا ببرید
things
اموال
the four last things
اخرت
things
اسباب
things
اشیا
the four last things
مراحل چهارگانه
the r. of all things
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
things were at the
مغلوب کردن
It is one of those things.
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
I must think things over.
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
keep an eye on things.
مواظب جریان باش
of all
[things or people]
<adv.>
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
things hired
اعیان مستاجره
to stir
[things]
up
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
swimming things
لباس شنا
[حمام]
nature
[of things]
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
It is in the nature of things.
این موضوع ذاتا اینطور است.
things in possession
اموال عینی
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in action
اموال دینی
things in possession
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
things have come to a pretty
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
Things can't remain this way.
<idiom>
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
Moderation in all things.
<proverb>
در همه چیز اعتدال داشته باش.
Take things as you find them.
<proverb>
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
Keep an eye on things.
هوای کاررا داشته باش
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
Things can't remain this way.
<idiom>
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
To fix things for someone.
کار کسی را راه انداختن
bathing things
لباس شنا
[حمام]
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
if things shape right
از اب درامدن
if things shape right
درامدن
Things will turn out all right!
همه چیز دوباره خوب میشود!
to keep things to oneself
نگه داشتن
[رازی]
to keep things to oneself
حفظ کردن
[رازی]
forbidden things
محرمات
forbidden things
نواهی ممنوعات
if things shape well
مایه امید واری بودن
to botch things up
بهم زدن چیزی
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
outward things
جهان برونی یا فاهر
outward things
محیط
priceable things
اموال یا اشیا قیمتی
to botch things up
تباهی کردن
forbidden things
مناهی
forbidden things
منهیات
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
swimming things
لوازم شنا
[حمام]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
bathing things
لوازم شنا
[حمام]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
all things come to him who waits
<proverb>
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
To take things easy(lightly)
کارها را آسان گرفتن
It all depends on how things develop.
بستگی دارد چه پیش بیاید
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
To make a distinction between two things.
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
If things changer one day then …
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
Such things just dont interest me.
توی این خطها نیستم
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
Things are coming to a critical juncture .
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com