Dictiornary-Farsi | self supporting country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 123 (7 milliseconds)

English	Persian
self supporting country	کشور متکی به خود
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور خود کفا


Other Matches

supporting	تقویت پشتیبانی
supporting	تکفل
supporting	تایید کردن
supporting	اثبات کردن
self-supporting	خودکفا
supporting distance	مسافت پشتیبانی
supporting weapons	جنگ افزارهای پشتیبانی کننده
supporting range	شعاع عمل یکانهای پشتیبانی کننده
supporting range	برد پشتیبانی سلاحها
supporting oneself	استناد
supporting joist	تیر زیرسری
supporting beam	تیر باربر
supporting beam	تیر حمال
supporting arms	نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
supporting goods	کالاهای حمایتی
supporting distance	بردپشتیبانی سلاحها
self supporting tower	برج خود ایستا
supporting goods	موادی که در کالا بکاربرده نمیشودولی جهت تولید کالا لازم میباشد
deep supporting fire	اتش پشتیبانی عمیق
deep supporting fire	اتش پشتیبانی در عمق
in this country <adv.>	در اینجا
country	دیار
up country	نواحی داخل کشور
up country	ییلاقی
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
country	کشور
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
the country is ours	کشور مال ما است
in this country <adv.>	در این کشور
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
country	ییلاق
country	مملکت
one country or another	این یا یک کشور دیگری
country	بیرون شهر دهات
bordering country	کشور همسایه
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
open country	زمین باز
tropical country	گرمسیر
country-and-western	رجوع شود به music country
bordering country	ملت همسایه
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country town	شهرستان
Turkey (country)	ترکیه
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country house	خانهروستایی
country dancing	نوعیرقص
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
traitor to one's country	وطن فروش
traitor to one's country	خائن به کشور
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the youth of the country	جوانان کشور
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
mother country	کشور اصلی
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
mother country	میهن
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
country side	بیرون شهر حومه شهر
country court	دادگاه بخش
broken country	زمین دوعارضه
country life	زندگی روشنایی
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
cross-country	دو صحرانوردی
country man	هم میهن
country of origin	کشور مبداء
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
broken country	زمین مضرس
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
natire country	میهن
native country	وطن
native country	میهن
north country	انگلستان شمالی
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country	زمین پوشیده
rough country	تپه ماهور
rough country	سرزمین ناهموار
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
host country	کشور میزبان
home country	محل تولید
donner country	کشوربخشنده
home country	کشور اصلی
forwarding country	کشور فرستنده
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross country mill	نورد چلیپایی
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross-country ski	اسکیرویچمن
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
west country whipping	بست غربی
fenow country men	هم میهن
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
small country town	شهرستان کوچک
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .