Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (11 milliseconds)
English	Persian
sense line	خط احساس
Other Matches
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
in this sense <adv.>	از اینرو
in this sense <adv.>	بنابراین
in this sense <adv.>	درنتیجه
in a sense	از یک جهت
in a sense	تاحدی
in a sense	تا اندازهای
in this sense <adv.>	از آن بابت
to take the sense of	چشیدن
to take the sense of	مزه دهن
to take the sense of	استمزاج کردن
in this sense <adv.>	متعاقبا
in this sense <adv.>	از این جهت
in this sense <adv.>	از انرو
in this sense <adv.>	بدلیل آن
in this sense <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	بخاطر همین
sense	دریافتن
sense	حس
sense	احساس
sense	شعور هوش
sense	معنی مفاد مدلول
sense	مصداق
sense	دریافتن جهت
sense	حس کردن
sense	پی بردن
sense	حواس پنجگانه
sense	حس احساس
sense	هوش
sense	مفاد
sense	حس تشخیص مفهوم
sense	احساس کردن
sense	ادراک
sense	روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense	آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense	حس مشترک
sense	زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
sense	شعور معنی
sense	هوش شعور
sense of rotation	جهت دوران
artistic sense	ذوق هنری
sense of humor	شوخ طبعی
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
sixth sense	حس ششم
sense of duty	حس وفیفه شناسی
road sense	کلمه
in the p sense of the word	بمعنی واقعی کلمه
good sense	عقل سلیم
sense wire	سیم احساس
sense winding	سیم پیچ احساس
sense switch	سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
sense switch	گزینهء احساس
sense probe	مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
sense oriented	حس گرا
sense organ	عامل احساس
sense organ	اندام حسی
road sense	جنسی
sense of humour	شوخطبع
common sense	عرف
common sense	حضور ذهن
sense of trust	حس اعتماد
sense datum	شیی محسوس
sense amplifier	تقویت کننده حسی
pressure sense	حس فشار
make sense <idiom>	معقول به نظر رسیدن
sense of pressure	حس فشار
common sense	قضاوت صحیح حس عام
sense datum	امر محسوس وقابل تحلیل
sense modality	اندام حسی
In what sense are you using this word ?	این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
grammatical sense	معنی دستوری
What you say is true in a sense .	گفته شما به معنایی صحیح است
good sense	شعور
pain sense	حس درد
horse sense <idiom>
horse sense	شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
common sense	عقل سلیم
sense of duty <adj.>	وظیفه شناسی
This is more like it. Now this makes sense.	حالااین شد یک چیزی
obstacle sense	حس مانع یابی
to talk sense	حرف حسابی زدن
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
it does not make sense	معنی نمیدهد
cutaneous sense	حس پوستی
visceral sense	حس احشایی
temperature sense	حس دما
mystic sense	معنی پوشیده
systemic sense	حس احشایی
mark sense	نشان دریاب
mark sense	نشان گذار
carrier sense	detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
chemical sense	حس شیمیایی
mystic sense	معنی رمزی
static sense	حس تعادل
vibration sense	حس ارتعاش
figurative sense	معنی مجازی
the sense of sight	حس بینایی یا باصره
sense organ	عضو حس
time sense	حس زمانی
literal sense	معنی لغوی
external sense	حس برونی
sixth sense	قوه ادراک
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
mark sense reader	نشان خوان
unique in every sense of the word	از هر نظری بی مانند
He cant take a joke . he has no sense of humour.	شوخی سرش نمی شود
He is not too educated, but has plenty of horse sense .	تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.	معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
line by line milling	فرز کردن سطر به سطر
line by line analysis	تجزیه سطر به سطر
line by line milling	فرز کردن سطری
line to line voltage	ولتاژ بین دو خط
line to line fault	تماس خطوط
line to line fault	اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault	اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault	اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line spacing	فاصله سطور
line to line voltage	ولتاژ زنجیر شده
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word .	خانم به تمام معنی است
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.	خجالت سرش نمی شود
line out	قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
line by line	سطر به سطر
to come in to line	در صف امدن
to come in to line	موافقت کردن
mean line	خط میان
Which line goes to ... ?	کدام خط راه آهن به ... میرود؟
necessary line	خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
the line	صف
Which line goes to ... ?	کدام خط به ... میرود؟
o o line	خط تقسیم دیدبانی
all along the line	در همه جا
along line	در خط
in line	شمشیر در وضع حمله
in line	همراستا
down the line <idiom>	درآینده
on the line	هواپیمای اماده پرواز
out of line	خارج از خط جبهه
out of line	جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
down the line	ضربه از کنار زمین
all along the line	درامتدادهمه خط
on line help	کمک مستقیم
o o line	خط دیدبانی سپاه
down line	بار کردن پایین خطی
in line <idiom>	با محدودیت متداول
out of line <idiom>	ناصحیح
line up <idiom>	سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom>	به درستی میزان کردن
line up <idiom>	به صف کردن
old line	دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
old line	محافظه کار
below the line	درامد یا هزینه غیر مترقبه
by line	خط فرعی راه اهن
line	محصول
line	لاین
line	رشته
line	حدود رویه
line	خط زدن
line	نسب
line	رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line	لوله منفردی در سیستم سیالات
line	شعبه
by-line	کار یاشغل اضافی وزائد
by-line	خط فرعی راه اهن
by-line	خط دوم یافرعی
by line	کار یاشغل اضافی وزائد
by line	خط دوم یافرعی
line	اتصال فیزیکی به ارسال داده
line	جبهه جنگ
line	خط انداختن در
line	: خط کشیدن
line	لجام
line	دهنه
line	جاده
line	طناب سیم
line	رسن
line	ریسمان
line	رشته بند
line	ردیف
line	سطر
line	خط دار کردن
line	بخط کردن
line	سیم
line	در سمت
line	صفی در خط
line	خط صف
line	طناب خط
line	خط
line	پوشاندن
line	استرکردن
line	ترازکردن
line	اراستن
line	: خط
line out	با خط علامت گذاشتن
line-up	ردیف ایستادن تیم
line-up	به ترتیب ایستادن
line-up	به خط شدن
line up	ردیف ایستادن تیم
line up	به ترتیب ایستادن
line up	به خط شدن

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com