Dictiornary-Farsi | serve one's purpose | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 159 (8 milliseconds)

English	Persian
serve one's purpose <idiom>	مفیدبودن شخص برای کاری مشخص


Search result with all words

There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.	ماندن او در اینجا بی فایده است
Other Matches

to serve out	بخش کردن دادن
serve	سرو زدن
serve	سرو
serve	خدمت ارتشی کردن
serve	در خدمت بودن
serve	نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve	نخ پیچی کردن
serve	توپ رازدن
serve	خدمت کردن به
serve	رفع کردن براوردن احتیاج
serve	کفایت کردن
serve	گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve	نوبت
serve someone right <idiom>	تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve one s a	دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
to serve up	گذاردن یادرفرف ریختن
to serve ad an example	سرمشق شدن
serve	بدردخوردن
serve	خدمت انجام دادن
serve	خدمت کردن
to serve something	غذا [چیزی] آوردن
serve	بکار رفتن
serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve as something	به کار رفتن به عنوان چیزی
serve one a trick	بکسی حیله زدن
to serve a notice on some one	اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to serve a legal p on any one	ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
they serve it with butter	کره به ان میزنند
lob serve	سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
to serve one a trick	بکسی حیله زدن
to serve a subpoena on	با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve apprenticeship	دوره شاگردی
to serve apprenticeship	خودراگذراندن
to serve in the ranks	خدمت سربازی کردن
serve notice on	اخطار کتبی دادن به
that will not serve ourp	این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
serve time	در زندان به سر بردن
serve time	درزندان بسر بردن
out of hand serve	سرویس پایین دست
serve one's term	دوره خدمت خود را طی کردن
serve at table	پیشخدمتی کردن
serve a notice on someone	برای کسی اخطار فرستادن
kick serve	سرویس پیچشی
serve a sentence	به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
to serve at table	پیشخدمتی کردن
they serve it with butter	با کره انرامی اورند
to serve oneself	از خود پذیرایی کردن
to serve a subpoena on	فرستادن
Can you serve me immediately?	آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve in the army	درارتش خدمت کردن
flick serve	سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
to serve with a summons	با خواست برگ خواندن
to serve time	در زندان بسربردن
to serve time	زندانی بودن
to serve one's term	خدمت خودرا انجام دادن
to serve one's term	دوره خدمت خود را طی کردن
serve time <idiom>	زمانی رادرزندان بودن
serve one's term of imprisonment	حبس خود را گذراندن
No man can serve two masters. <proverb>	با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve notice on a person	رسما بکسی اخطار کردن
to serve the city with water	اب برای شهر تهیه کردن
to purpose something	هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
for this purpose <adv.>	به این ترتیب
for this purpose <adv.>	بدین وسیله
purpose	قصد
that is a to our purpose	این مخالف منظورماست
that is i. to this purpose	برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
on purpose <idiom>	عمری
for this purpose <adv.>	با توجه به این
to what purpose	برای چه منظور
to no purpose	بیخود
to no purpose	بی نتیجه
to no purpose	بیهوده
for this purpose <adv.>	از این رو
purpose	عزم
purpose	مفهوم
he was in purpose to do it	در نظر داشت که ان کار رابکند
purpose	مفاد
purpose	غایت
purpose	درنظر داشتن
purpose	قصد داشتن پیشنهادکردن
purpose	نیت
purpose	هدف
purpose	غرض مقصود
purpose	غرض
purpose	منظور
purpose	هدف مقصود
purpose	عمد
on purpose	عمدا"
purpose	پیشنهاد
all purpose	همه منظوره
To do something on purpose ( deliberately ).	از قصد کاری را کردن
all purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف انیورسال
all purpose canister	قوطی مواد منفجره همه منظوره
general purpose	بدرد هر کاری خورنده
cross purpose	قصد مغایر
purpose-built <adj.>	قابل اجرا
purpose-built <adj.>	دارای مزیت
purpose-built <adj.>	باصرفه
purpose-built <adj.>	مفید
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
purpose-built <adj.>	شایسته
purpose-built <adj.>	درست
purpose-built <adj.>	سودمند
purpose-built <adj.>	کارکردی
purpose-built <adj.>	قابل استفاده
purpose-built <adj.>	عملی
purpose-built <adj.>	مناسب
purpose-built <adj.>	به درد بخور
purpose-built <adj.>	بدرد خور
cross purpose	قصد متقابل
general purpose	هر کاره
special purpose	تک منظوره
of set purpose	عمدا"
purpose-built <adj.>	هدفمند
infirm of purpose	بی اراده
multi purpose	چند منظوره
it subserves our purpose	بدرد کارمامیخورد
it subserves our purpose	مارادر رسیدن بمقصودکمک میکند
he speaks to the purpose	با منظورسخن میگوید
he speaks to the purpose	قصدی دارد
he speaks to the purpose	بیهوده نمیگوید
special purpose	خاص منظوره
special purpose	یک منظوره
general purpose	همه منظوره
purpose-built	تکمنظوره برایمنظوریخاص
purpose of the dam	هدف سد
purpose of the dam	منظور از سد
purpose made	کالای سفارشی
what is the purpose of thislaw	مقصود از این قانون چیست
infirm of purpose	بی عزم
purpose made	کالاهای خاص
genbral purpose	همه منظوره
genbral purpose	عام منظوره
single purpose	تک منظوره
multi purpose vehicle	وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
general purpose ship	ناو چند کاربردی
I intend going on purpose ( deliberately ) .	قصد سفردارم
multi purpose machine	ماشین چند کاره
general purpose interface	میانگیر همه منظوره
It this case , the purpose has been defeated .	دراین مورد نقض غرض شده است
general purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف
dual purpose gun	توپ دو کاره
multi-purpose ladder	نردبانچندمنظوره
general purpose program	برنامه همه منظوره
general purpose program	برنامه عام منظوره
general purpose register	ثبات همه منظوره
special purpose computer	کامپیوتر تک منظوره کامپیوتر با منظور خاص
general purpose computer	کامپیوتر همه منظوره کامپیوتر چند منظوره
special purpose programming language	زبان برنامه نویسی تک منظوره
I wI'll achieve my purpose (goals) quietly.	بی سروصدا منظورم راعملی خواهم کرد
general purpose interface bus	مسیر میانگیر همه منظوره
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code	زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) .	امید وارم نظرتان را تأمین کند
Unimog [a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]	یونیماک [حمل و نقل]