Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
shadow play
نمایش سایه ها
shadow play
نمایش ارواح
Other Matches
shadow
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadow
شدو سایه
shadow
چسبیدن به حریف
shadow
شبح سایه
shadow
هواپیمای یدک کش
shadow
پنهان کردن
shadow
فل
shadow
سایه
shadow
بحریف خیالی مشت زدن
To shadow someone.
مثل سایه کسی را تعقیب کردن
shadow zone
منطقه کور عمق اب
shadow page
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
thermal shadow
سایه روشن حرارتی
shadow page
جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
shadow mask
صفحه مشبک
shadow price
قیمت سایهای
shadow price
شبه قیمت قیمت ضمنی
shadow printing
چاپ سایهای
shadow RAM
روش بهبود کارایی PC با کپی کردن محتوای قطعه
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
shadow ROM
حافظه مجازی فقط خواندنی
thermal shadow
سایههای حرارتی
shadow memory
شبه حافظه
shadow factor
ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
He fight with his shadow.
<proverb>
او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
to be afraid of one's own shadow .
از سایه خود هم ترسیدن .
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
To cast a shadow.
سایه انداختن
half shadow
نیم سایه
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
shadow ball
تمرین گوی اندازی
five-o'clock shadow
ته ریش
eye-shadow
سایهی چشم
shadow memory
حافظه ثانوی موقت
shadow memory
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
drop shadow
سایه برجسته
shadow memory
جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
shadow factor
ضریب انحراف سایه
To cast a shadow .
سایه انداختن
shadow tuning indicator
میزان نمای سایهای
Catch not at the shadow and lase the substance.
<proverb>
به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
mirror writing shadow reading
کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow.
این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
play on
سوء استفاده کردن از
to play one f.
بکسی ناروزدن
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play out
بپایان رساندن
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
play off
از سر خود واکردن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play by play
پخش رادیویی
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play down
بازی در وقت اضافه
play for one
حفظ توپ
to play the d.
شیطنت کردن
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
to play upon
سو استفاده کردن از
to play upon
گول زدن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
کار یا نمایش ثانوی
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play at
داخل شدن در
to play at
شرکت کردن در
to play first f.
ویولون اول
play up to
پشتیبانی کردن از
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
play out
خسته کردن ماهی
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there
.......
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play first f.
پیش قدم بودن
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی بازی
play
حرکت ازاد
play
بازی
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
all play all
مسابقه دورهای
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
come into play
روی کار امدن
out of play
توپ مرده
to play itself out
اتفاق افتادن
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن
play
تفریح بازی کردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
زدن
play
رل بازی کردن
play
نمایش نمایشنامه
play
اداره مسابقه
play
کیفیت یاسبک بازی
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
ضربه به توپ
play
رقابت
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
to play itself out
رخ دادن
let us play
بازی کنیم
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play at
وانمود کردن
in play
بطور غیر جدی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
in play
به شوخی
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
child's play
بچه بازی
play-act
ادا در آوردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
وانمود کردن
play-act
نقش داشتن
play-act
بازی کردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
child's play
هر کار بسیار آسان
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
child's play
بازی کودکان
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the woman
جرامدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man
مردانگی کردن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the man
مرد بودن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play-acts
ادا در آوردن
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
to play the fool
ابلهی کردن
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
play music
آهنگ ساختن
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
All work and no play.
کار بدون تفریح
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play music
موزیک ساختن
on/play button
کلیدشروعبهکار
play button
دکمهشروع
to play with fire
آتش روشن کردن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play music
موسیقی ساختن
play key
کلیدپلی
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
foul play
ناجوانمردی
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
play-acting
نقش داشتن
play-acting
بازی کردن
play-acted
ادا در آوردن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
نقش داشتن
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play/pause
دکمهنمایشوایست
play-acting
ادا در آوردن
to play football
فوتبال بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com