Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 145 (8 milliseconds)
English	Persian
sharp picture	تصویر واضح
sharp picture	تصویر شفاف
Other Matches
look sharp	زود باشید
look sharp	بجنبید
to look sharp	خوب پاییدن
to look sharp	تیزنگاه کردن
to look sharp	جنبیدن
to look sharp	شتاب کردن
sharp	حاد
sharp	تند
sharp	نوک دار
sharp	تیز
sharp	زننده زیرک
sharp	تیز کردن
sharp	هوشیار دیز
sharp sighted	تیز بین
sharp sighted	تیز نظر
sharp sighted	هوشیار دارای فکر صائب
sharp tongued	بدزبان
sharp tongued	فحاش
sharp tuning	میزان سازی تیز
sharp cut	روشن
sharp cut	معلوم
sharp shooter	تیرانداز درجه 1
sharp shooter	تیرانداز ممتاز
sharp tongued	بکار برنده سخنان زننده
sharp eyed	تیز بین
sharp eyed	تیز چشم
sharp fanged	تیز دندان
sharp nosed	دارای بینی تیز
sharp nosed	حساس
sharp set	دارای لبه تیز
sharp set	گرسنه بسیار مشتاق
sharp set	حریص
sharp set	بااشتها
sharp toothed	تیز دندان
sharp witted	تیز فهم
sharp cut	صریح
sharp witted	تیز هوش
sharp image	تصویر واضح
sharp image	تصویر شفاف
double sharp	نیمپردهبالاییجفتی
card sharp	برگزن
card sharp	قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
sharp practice	حقه بازی
sharp practice	کلاهبرداری
sharp practice	گول زنی
sharp witted	هوشیار
8oclock sharp (on the dot).	درست سرساعت 8
8 oclock sharp . On the stroke of 8.	بلیط دوسره
A sharp note(reply).	نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
8 oclock sharp . On the stroke of 8.	سر ساعت هشت
The sharp smell of alcohol	بوی تند وتیز الکل
A sharp knife (pin , needle)	چاقو (سوزن ) تیر
picture	نمایش [فیزیک] [ریاضی]
To be in the know . To be in the picture .	وارد بودن ( مطلع وآگاه )
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
self picture	خودانگاره
picture	سینما با عکس نشان دادن
picture	دیدن شی یا صحنه
picture	تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture	آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture	و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture	که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture	روشن ساختن
picture	حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture	الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture	ارسال تصویر روی خط تلفن
picture	تصور وصف
picture	نقاشی کردن
picture	تصویر
picture	مجسم کردن
picture	عکس
picture	منظره
fancy picture	عکس خیالی
picture rail	قابعکس
transter picture	عکس برگردان
to picture to oneself	تصور کردن
word picture	بیان یا شرح روشن
folded picture	تصویر تا خورده
the picture on the wall	این عکس روی دیوار
the picture of joy	خوشی مجسم
to picture to oneself	مجسم کردن
picture noise	پارازیت روی تمام صفحه نمایش
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
moving picture	فیلم سینما
moving picture	سینما
clear picture	تصویر واضح
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده
snowy picture	صفحه نمایش پر از پارازیت
picture postcard	کارت پستال
clear picture	تصویر شفاف
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
Heisenberg picture	نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
picture postcard	کارت پستال عکس دار
picture point	نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture palace	سینما
picture palace	نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace	جایگاه سینما
picture hat	کلاه زنانه لبه پهن
picture graph	نمودار تصویری
picture gallery	اطاق نقاشی
picture gallery	نگارخانه
picture frequency	فرکانس تصویر
picture writing	خط تصویری
picture writing	تصویر نگاری
picture window	پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture processing	پردازش تصویری
picture screen	صفحه تصویر
picture signal	علامت تصویر
picture signal	سیگنال تصویر
picture theatre	جایگاه سینما
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
picture to oneself	پیش خود مجسم کردن
picture tube	لامپ تصویر
picture frequency	بسامد تصویر
the picture of joy	مظهر خوشی
string picture	روزنه کمان
living picture	پرده نقاشی
living picture	نمایش یاتصویر برجسته
motion picture	سینما
You have come out well in this photo(picture).	ازمد افتادن
noisy picture	تصویر همهمهای
picture book	کتاب عکس دار
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element	سازه تصویر
picture element	عنصر تصویر
picture frame	قاب عکس
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
tricolor picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
three gun picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
picture frustration test	ازمون ناکامی سنج تصویری
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
picture completion test	ازمون تکمیل تصویر
picture interpretation test	ازمون تفسیر تصاویر
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
picture arrangement test	ازمون تنظیم تصویرها
To draw a check ( picture ) .	چک ( عکس ) کشیدن
magnetic picture recording	ضبط تصویر مغناطیسی
peabody picture vocabulary test	ازمون واژگان مصور پی بادی
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور
healy picture completion test	ازمون تکمیل تصاویر هیلی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com