English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
shock point نقطه ایجاد زلزله
Other Matches
shock خرمن کردن
shock حمله غافلگیرانه
shock ضربت
shock صدمه ضربت
shock تصادم
shock ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shock ضربه تکان
shock توده
shock تکان سخت خوردن
shock هول وهراس پیدا کردن
shock ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shock سراسیمه کردن
shock تکان دادن
shock ترساندن
shock ضربه
shock شوک
shock دچارهراس سخت شدن
shock حمله عصبی
shock تکان
shock صدمه
shock هول
shock هراس ناگهانی
shock لطمه
shock خرمن
shock تصادم تلاطم
shock ضربت سخت
shock تشنج سخت
shock توده کردن
shock head انبوه گیسو
shock head دارای موی فراوان
shell shock روان رنجوری جنگ
shell shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock روان رنجوری جنگ
shock hazard خطر تماس
culture shock کوبهی فرهنگی
shock tactics انجام کاریباسرعتوباخشونت
color shock ضربه رنگ
condensation shock چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
electric shock شوک الکتریکی
to sustain a shock ضربت خوردن وپایداری کردن
shock troops یکان ضربت
thermal shock تنش مکانیکی شدید ناشی ازافزایش ناگهانی دما
electroconvulsive shock ضربه برقی تشنج اور
shock troops واحد مخصوص حمله غافلگیرانه
shock troops گروه حمله
shock troops گروه تهاجمی
shock proof ضد ضربه
shock inducer دستگاه ضربه زن
shock headed انبوه گیسو دارای موی فراوان
to sustain a shock تکان خوردن ونیفتادن
culture shock ضربهی فرهنگی
shock front جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
shock waves موج ضربهای
future shock اضطراب دگرگونی
shock action عمل غافلگیری
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
shock action عمل شوک
shock concrete بتن ضربهای
shock concrete بتن ضرب دیده
shock waves موج ضربه
shock waves موج ضربت
shock therapy درمان با ضربه برقی
shock wave موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
shock wave موج ضربت
shock wave موج ضربه
shock wave موج ضربهای
shock waves موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
shock excitation تحریک ضربهای
electric shock ضربه برقی
shock absorber تکانگیر
shock absorber ضربه گیر
shock absorbers ضربه پذیر
shock absorbers ضربه گیر
shock absorbers کمک فنر
shock absorbers تکانگیر
shock absorber ضربه پذیر
shock absorber کمک فنر
oblique shock wave موج ضربهای مایل
normal shock wave موج ضربهای عمود
insulin shock therapy درمان با ضربه انسولین
hydraulic shock absorber ضربه گیر روغنی
hydraulic shock absorber ضربه گیر هیدرولیکی کمک فنرروغنی
hydraulic shock absorber کمک فنر هیدرولیکی
detached shock wave موج ضربهای منفصل
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
to the point بجا
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point پوینت
point نقط ه
The point is that… چیزی که هست
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point نشان میدهد
point محل یا موقعیت
point out <idiom> توضیح دادن
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point در خور
in point بجا
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
off the point بطور بی ربط
off the point بطور نامربوط
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four اصل چهار
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
near point نقطه نزدیک
on the point of going در شرف رفتن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
not to the point خارج از موضوع
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
zero point نقطه صفر
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point مربوط بموضوع
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
in point مناسب
far point برد بینایی
not to point پرت بیجا
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
not to point بیرون از موضوع
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
point رسد نوک
to point to something به چیزی اشاره کردن
point مسیر
point نمره درس پوان
point نوک گذاشتن
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نقطه گذاری کردن ممیز
point درجه امتیاز بازی
point امتیاز
point راس
point جهت
point اشاره کردن
point موضوع
point ماده اصل
point نکته
point نقطه
point سر
point نوک
the point is اصل مطلب این است
point نوکدار کردن
point محل شروع چیزی
point مقصود
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point محل مرکز
point جهت مرحله
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point مرکز راس حد
point محل
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point به سمت متوجه کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
point پایان
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point مرحله قله
point تیزکردن
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point گوشه دارکردن
point هدف
point of support نقطه اتکا
point of sight نقطه دید
point of inflexion نقطه عطف
point of support تکیه گاه
point of regard نقطه دید
point of inflection نقطه عطف
point of impact محل اصابت گلوله
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of impact نقطه اصابت
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of intersection رابط
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of loading نقطه بارگیری
point of intersection نقطه تلاقی
point of intersection نقطه تقاطع
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of symmetry نقطه تقارن
symmetry point نقطه تقارن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com