Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
short coats
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانند چون نیم تنه
Other Matches
coats
پوشاندن
coats
لایه
coats
پوشش
coats
پوشاندن روکش کردن
coats
روکش
coats
روکش کردن استر کردن
coats
نیمتنه
coats
کت
coats
اندودن
coats of mail
زره نیم تنهای
coats of arms
نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
trench coats
پالتو کمربنددار
trench coats
پالتو بارانی نظامی
frock coats
نیم تنه دامن بلند مردانه فراک
morning coats
نیم تنه دامن گرد
short
<adj.>
کوتاه
short-changes
مغبون کردن
short-changes
کمتر پول دادن
short-changes
کش رفتن
short-changes
کلاهبرداری کردن
short-changes
حق کشی کردن
nothing short of
عینا همان
short of
<idiom>
کمبودچیزی
very short
شعاع عمل خیلی کم
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
it was nothing short of
کم از.....نبود
short
<adj.>
مختصر
very short
برد خیلی کوتاه
come short
قاصر امدن
to come short
قاصر امدن
for short
برای رعایت اختصار
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
something short
عرق
something short
نوشابه تند
in short
مختصرا
in short
خلاصه
short
<adj.>
خلاصه
short-changes
گوشبری کردن
short
تک تیر کسری
short
کوتاه کردن
short
شلوار کوتاه تنکه
short
اتصالی پیداکردن
short
مدار قطع شده
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
short
ناقص
short
کسری داشتن
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
short
یکمرتبه
short of
غیراز
short
کوتاه
short
مختصر
short
قاصر
short
کوچک باقی دار
short
کسردار
short
کمتر
short
غیرکافی
short
خلاصه
short
کوتاه خوردن گلوله
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short of
جز
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short
پایین تر
short
طولانی نه
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
کوتاه مدت
short
نزدیک تور
short
توپ بی هدف
for a short time
بری مدت کوتاهی
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short run
زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
short term
دوره کوتاه
short title
عنوان کوتاه شده
short round
فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
short term
مختصر
short run
مدت کوتاه
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
run short
<idiom>
کافی نبودن
short and sweet
<idiom>
مختصر ومفید
short time
کوتاه مدت
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short recoil
عقب نشینی کوتاه
short shrift
<idiom>
رفتارگستاخانه
short return
برگشت کوتاه
short ribs
گوشت با استخوان دنده
short sale
بیع سلف پیش فروشی
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
short round
گلولهای که اشتباها روی قوای خودی فرود می اید
short term
کوتاه مدت
short sale
پیش فروشی
short sighted
کوته نظر
short sighted
کوته بین
short sighted
نزدیک بین
short sight
نزدیک بین کوته نظر
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
short side
خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short shunt
شنت کوتاه
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
in the short run
در کوتاه مدت
The notice is too short
[for me]
.
آگاهی
[برایم]
خیلی کوتاه مدت است.
short sale
سلم
short sighted
ناشی از کوته نظری
short ski
اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short tempered
زودرنج
short tempered
عصبانی
short tempered
از جا در رفته
short sale
سلم فروشی
short sea
دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
short temper
کم حوصلگی
short swing
پیچهای با شعاع کم
short supply
اماد کم یاب
short supply
اماد کمبود دار
short sale
معامله سلف
short stay
لنگر طول کوتاه
short splice
پیوند کوتاه
short run
کوتاه مدت
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short sleeve
کوتاهیآستین
short-changed
حق کشی کردن
short-changed
گوشبری کردن
short-changed
کلاهبرداری کردن
short-changed
کش رفتن
short-changed
کمتر پول دادن
short-changed
مغبون کردن
short-change
حق کشی کردن
short-change
گوشبری کردن
short-change
کلاهبرداری کردن
short-change
کش رفتن
short-change
کمتر پول دادن
short-change
مغبون کردن
short-changing
مغبون کردن
short-changing
کمتر پول دادن
short-changing
کش رفتن
short peroneal
نازکنیکوتاه
short glove
دستکشکوتاه
To be short tempered with someone.
با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
We are short of space here .
اینجا جا کم داریم
It is in short supply.
زمینه اش دربازار کم است
short-lists
فهرست کوتاه
short-listing
فهرست کوتاه
short-listed
فهرست کوتاه
short-list
فهرست کوتاه
short-changing
حق کشی کردن
short-changing
گوشبری کردن
short-changing
کلاهبرداری کردن
short-staffed
کمبودنیرویکاری
to stop short
یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
to sell short
سام فروختن
short winded
کم نفس
short winded
از نفس افتاده
short winded
دارای تنگی نفس
to fall short
نرسیدن
short wind
تنگه نفس
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short weigt
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short weight
سنگ کم
short tour
انتقال کوتاه مدت
short tour
ماموریت کوتاه مدت
short ton
تن کوچک
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
to sell short
پیش فروش کردن
to run short
زیر short امده است
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to fall short
کوتاه امدن
to fall short
کم رفتن
short sock
جورابکوتاه
to fall short
کسرامدن
to fall short
کم امدن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to cut short
کوتاه کردن
To cut someone short .
نطق کسی را کور کردن
short title
فهرست عناوین قانون
short quard
سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
of short duration
کوتاه
cold short
شکنندگی در سرما
black short
شکستگی سیاه
at short intervals
بفواصل کم
at short intervals
زود زود
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
short story
داستان کوتاه
short stories
داستان کوتاه
short-circuits
اتصال کوتاه
short-circuit
اتصال کوتاه
short-haul
خط سیر کوتاه
short-haul
کاروان دریایی که بین سواحل دو کشور بیگانه و ناشناس حرکت میکند
cold short
شکسته سرد
cut short
پیش از موقع قطع کردن
fall short
کم امدن
of short duration
کم مدت
of short continuance
زود گذر
of short continuance
کم دوام
odd come short
زیادی باقی مانده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com