English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
short radial extensor of wrist عضلهشعاعیکوتاهمچ
Other Matches
long radial extensor of wrist عضلهیمنبسطبلندشعاعیمچ
ulnar extensor of wrist زندزبرینعضلهمچ
short extensor of toes عضلهکوتاهپنجه
extensor عضلهء منبسط ماهیچهء بازکننده
extensor بازکننده
extensor عضله بازکننده
extensor thrust پرش انبساطی
long extensor of toes عضلهیمنبسطماهیچهایبلندانگشتان
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
wrist مچ
wrist مچ دست
wrist قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
wrist pin پینی که در موتور رادیال دسته پیستون را به شاتون اصلی متصل میکند
wrist watch ساعت مچی
wrist wrestling مسابقه نیروی بازو
twist of the wrist تردستی
twist of the wrist استادی
wrist strap حلقهمچ
wrist pin انگشتی
wrist roller مچ بند
wrist wrestling مچ اندازی
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
wrist pin گژن پین
ankle/wrist weight کمربندلاغری
ulnar flexor of wrist زندزبرینعضلهتاکنندهمچ
wrist-length glove دستکشمچ
radial پرتوی
radial شعاعی
radial محوری مربوط به رادیو
radial تابشی
radial منشعب
radial ستارهای
radial شعاعی سمت مغناطیسی ایستگاه ناوبری هوایی
radial رادیال
radial اشعهای
radial of a well شعاع یک چاه
radial velocity تندی شعاعی
radial brick اجر دمبی
radial davit قایق بالابر چرخشی
radial velocity سرعت شعاعی
radial davit جرثقیل چرخشی قایق
radial form شکل ستارهای
radial transfer انتقال داده بین دو وسیله جانبی یا برنامه که در لایههای مختلف سیستم ساختیافته هستند.
radial flow جریان شعاعی
radial load بار عرضی
radial motor موتور شعاعی
radial motor موتور ستارهای
radial nerve پی زندزبزین
radial nerve عصب زنداعلی
radial play بازی عرضی
radial play بازی شعاعی
radial road راه شعاعی
radial stress تنش شعاعی
radial bearing یاطاقان شعاعی
radial potential پتانسیل شعاعی
radial section برش شعاعی
radial cut برش شعاعی
radial artery شریان زند اصلی
radial deformation تغییر شکل شعاعی
radial tyre لاستیکشعاعی
radial artery سرخرگ زندزبزین
radial probability density چگالی شعاعی احتمالی
radial probability distribution توزیع احتمال شعاعی
radial line plot روش تعیین محل نقاط بااخراج اشعه
radial quantum number عدد کوانتومی شعاعی
one port radial pump تلمبه شعاعی یک پرهای
bench type radial میز نوع شعاعی
belted radial tyre تایرباتسمهشعاعی
radial drilling machine دستگاه مته بازویی
radial ball bearing بلبرینگ شعاعی
radial flow pump تلمبه با جریان شعاعی
radial flow turbine توربین با جریان شعاعی
double bank radial engine موتور ستارهای دوبل
something short نوشابه تند
short course مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
to come short قاصر امدن
very short برد خیلی کوتاه
come short قاصر امدن
very short شعاع عمل خیلی کم
something short عرق
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
short-changes مغبون کردن
short-changes کمتر پول دادن
short-changes کش رفتن
short توپ بی هدف
in short خلاصه
in short مختصرا
short-changes گوشبری کردن
short-changes حق کشی کردن
i took him up short بی مقدمه جلو او را گرفتم
for short برای رعایت اختصار
it was nothing short of کم از.....نبود
short-changes کلاهبرداری کردن
nothing short of عینا همان
short <adj.> کوتاه
short کسری داشتن
short ناقص
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short مدار قطع شده
short اتصالی پیداکردن
short کوتاه کردن
short ندرتا
short بی مقدمه پیش از وقت
short کوتاه خوردن گلوله
short پایین تر
short کوتاه مدت
short <adj.> مختصر
short <adj.> خلاصه
short طولانی نه
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short نزدیک تور
short of <idiom> کمبودچیزی
short یکمرتبه
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short of جز
short of غیراز
short کوتاه
short مختصر
short قاصر
short کوچک باقی دار
short خلاصه
short کسردار
short کمتر
short شلوار کوتاه تنکه
short تک تیر کسری
short غیرکافی
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
the long and the short of it <idiom> نتیجه کلی
to cut short کوتاه کردن
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to cut short قطع کردن میان برکردن
to keep somebody on a short leash آزادی کسی را خیلی کم کردن
short winded کم نفس
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short winded از نفس افتاده
short sighted نزدیک بین
to fall short کم امدن
short sale پیش فروشی
short sighted کوته نظر
short sighted ناشی از کوته نظری
short ski اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short splice پیوند کوتاه
short stay لنگر طول کوتاه
short supply اماد کمبود دار
short supply اماد کم یاب
short swing پیچهای با شعاع کم
short temper کم حوصلگی
short sighted کوته بین
short sight نزدیک بین کوته نظر
short sale سلم فروشی
short sale معامله سلف
short sale بیع سلف پیش فروشی
short sale سلم
short sea دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short shunt شنت کوتاه
short side خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short sight نزدیک بینی کوتاه نظری
short tempered از جا در رفته
short tempered عصبانی
short tempered زودرنج
short title فهرست عناوین قانون
short ton تن کوچک
short tour ماموریت کوتاه مدت
short tour انتقال کوتاه مدت
short weight سنگ کم
short weight وزنه کم
short weigt سنگ کم
short wheel خودرو شاسی کوتاه
short wind تنگه نفس
short title عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short title عنوان کوتاه شده
short term کوتاه مدت
short term مختصر
short term دوره کوتاه
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
short thrust نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short time کوتاه مدت
short winded دارای تنگی نفس
to fall short کسرامدن
short glove دستکشکوتاه
To cut someone short . نطق کسی را کور کردن
short-changing کلاهبرداری کردن
short-changing کش رفتن
short-changing کمتر پول دادن
short-changing مغبون کردن
run short <idiom> کافی نبودن
short and sweet <idiom> مختصر ومفید
short shrift <idiom> رفتارگستاخانه
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
in the short run در کوتاه مدت
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
short-changing گوشبری کردن
short-changing حق کشی کردن
short-lists فهرست کوتاه
short peroneal نازکنیکوتاه
short-listing فهرست کوتاه
short-listed فهرست کوتاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com