English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
short run profit سود در کوتاه مدت
Search result with all words
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Other Matches
for-profit <adj.> تجارتی
for-profit <adj.> بازرگانی
profit فایده
it did not profit me مرا سودمند نبود
it did not profit me فایدهای بمن نرساند
just profit سود عادلانه
to profit from something سود بردن از چیزی
just profit سود منصفانه
what will it profit you چه سودی برای شما خواهدداشت
she your profit with him سودخودرابا اوتقسیم کنید
profit سود بردن منفعت کردن
for-profit <adj.> تجاری
profit منفعت بردن
profit برتری
profit مزیت
profit فایده منفعت
profit سود بردن
profit نفع
profit سود
profit فایده رساندن
profit عایدی داشتن
profit منفعت
to his own profit بفایده خودش
normal profit سود متعارف
net profit سود ویژه
normal profit سود عادی
accumulated profit پولی که شرکت یا شخصی در سال های قبل به دست آورده و استفاده نکرده یا به خریداران سهام نداده است
operating profit سود عملیاتی
operating profit سود ناخالص
net profit سود خالص
maximum profit حداکثر سود
profit-taking فروشسهام
distributed profit سود توزیع شده
profit-making درآمدزائیکردن
make a profit سود بردن
economic profit سود اقتصادی
excess profit سود اضافی
non-profit-making غیرانتفاعی
gross profit سود ناخالص
corporate profit سود شرکت سهامی
contingent profit سود اتفاقی
contingent profit منفعت احتمالی
loss of profit عدم النفع
interest profit عایدی حاصل از بهره
accounting profit سود حسابداری
accounting profit سود از دیدگاه حسابداری
What was your net profit? خرج دررفته چقدر منفعت کردی ؟
anticipated profit سود مورد انتظار
best profit output محصول در بیشترین مقدارسود
best profit output profit best
best profit point best
to make a profit سود بردن
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
yearly profit سود سالانه
thoughtful of profit سود
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
thoughtful of profit در فکر
taxable profit سود مشمول مالیات
target profit سود مطلوب
target profit سود مورد نظر
undivided profit سود تقسیم نشده
retained profit سود تقسیم نشده
to make a profit منفعت کردن
profit margins حاشیه سود
profit margins درصد سود از فروش خالص
distributed profit سود تقسیم شده
profit sharing سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
profit sharing تسهیم در سود
profit sharing سهم کارگران از سود
profit-sharing سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
profit-sharing مشارکت در سود
profit-sharing تسهیم در سود
profit-sharing سهم کارگران از سود
profit margin درصد سود از فروش خالص
profit margin حاشیه سود
reasonable profit منفعت عقلایی
profit centre واحد دخل و خرج کننده
profit centre مرکز سود
profit cannibalism افراط در تخفیف و ارزان فروشی
profit sharing مشارکت در سود
profit and loss a حساب سودوزیان
profit and loss سود و زیان
profit and loss حساب سود وزیان
principal and profit مایه و سود
profit centre قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
pure profit سود خالص
profit tax مالیات بر سود
profit motive انگیزه سود
profit maximization به حداکثر رسانیدن سود
best profit point نقطه بیشترین مقدار سود
profit and loss account حساب سود و زیان
falling rate of profit نرخ نزولی سود
Did you make any profit in this deal ? آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
wage profit ratio نسبت دستمزد به سود
pre tax profit سود قبل از پرداخت مالیات
I made a decent profit. سود خوبی بر دم
undistributed corporate profit سود تقسیم نشده شرکتها
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
I shall personally undertake tht you make a profit. من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
nothing short of عینا همان
something short نوشابه تند
in short مختصرا
short-changes حق کشی کردن
in short خلاصه
short course مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short-changes گوشبری کردن
short-changes کمتر پول دادن
short-changes مغبون کردن
short-changes کش رفتن
very short شعاع عمل خیلی کم
very short برد خیلی کوتاه
short-changes کلاهبرداری کردن
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
it was nothing short of کم از.....نبود
i took him up short بی مقدمه جلو او را گرفتم
short توپ بی هدف
short <adj.> کوتاه
short تک تیر کسری
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short کوتاه خوردن گلوله
short مدار قطع شده
short اتصالی پیداکردن
short کوتاه کردن
short ندرتا
short بی مقدمه پیش از وقت
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short ناقص
short نزدیک تور
short کوتاه مدت
short مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short طولانی نه
short پایین تر
short <adj.> خلاصه
short <adj.> مختصر
short کسری داشتن
short of <idiom> کمبودچیزی
short یکمرتبه
short of جز
for short برای رعایت اختصار
short of غیراز
short کوتاه
to come short قاصر امدن
come short قاصر امدن
short مختصر
short قاصر
something short عرق
short کوچک باقی دار
short شلوار کوتاه تنکه
short خلاصه
short غیرکافی
short کمتر
short کسردار
to fall short کم امدن
short side خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short sight نزدیک بینی کوتاه نظری
to fall short کم رفتن
short sight نزدیک بین کوته نظر
the long and the short of it <idiom> نتیجه کلی
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
short stay لنگر طول کوتاه
to cut short کوتاه کردن
to fall short نرسیدن
short ski اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
to fall short کسرامدن
to cut short قطع کردن میان برکردن
short sighted نزدیک بین
short term دوره کوتاه
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
short weigt سنگ کم
short weight وزنه کم
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short weight سنگ کم
short tour انتقال کوتاه مدت
short tour ماموریت کوتاه مدت
short thrust نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short ton تن کوچک
short title فهرست عناوین قانون
short title عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short time کوتاه مدت
short wheel خودرو شاسی کوتاه
short wind تنگه نفس
short winded کم نفس
short winded از نفس افتاده
short winded دارای تنگی نفس
short sighted کوته بین
short sighted کوته نظر
short sighted ناشی از کوته نظری
short splice پیوند کوتاه
short supply اماد کمبود دار
short supply اماد کم یاب
short swing پیچهای با شعاع کم
short temper کم حوصلگی
short tempered از جا در رفته
short tempered عصبانی
short tempered زودرنج
short term کوتاه مدت
short term مختصر
short title عنوان کوتاه شده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com