Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
short scope buoy
بویه شناور قائم
short scope buoy
بویه پایه کوتاه
Other Matches
scope
میدان دید
scope
هدف عملیات
scope
طول زنجیر ارتفاع سنج ناو منظور
b scope
صفحه کاتد رادار
scope
میدان و برد و حدود
scope
حیطه
scope
گستره
scope
محدوده
scope
نوسان نما
scope
حیطه عمل
scope
وسیله دیدبانی یا بینایی
scope
حوزه
scope
محدوده مقادیر که یک متغیر میتواند شامل شود
scope
دامنه رسیدگی
scope
حدود
scope
طول طناب لنگر بیرون از اب
scope
منظور از عملیات
scope
وسعت
scope
قلمرو حوزه
scope
دامنه
scope
هدف
scope
منظور
scope
نقطه توجه طرح نهایی
scope
فحوا
scope
منظور مفاد
scope
مطمح نظر
scope
میدان دید ازادی عمل
scope
چشم انداز
scope
میدان
scope of coverage
حوزه عمل
to come within the scope of the law
در حوزه عمل قانون بودن
to come within the scope of a contract
در حیطه یک قرارداد بودن
stato scope
ارتفاع سنج هواپیما
scope of coverage
حیطه پوشش
scope for one's energies
میدان برای ابراز فعالیت
radar scope
صفحه دید رادار
radar scope
صفحه رادار
of a wide scope
وسیع
expanded scope
صفحه گسترده
data scope
یک دستگاه مخصوص نمایش که کانال ارتباطات داده راکنترل نموده و محتوای اطلاعات منتقل شده روی ان را نمایش میدهد
stato scope
فشار سنج نمودار درجه فشارجوی
starlight scope
دوربین دید شبانه با استفاده از نور ستارگان
spotting scope
دوربین روی سه پایه
snooper scope
دوربین تعقیب و دیدبانی
sniper scope
دوربین تیراندازی بوسیله تیراندازان ماهر دوربین مادون قرمز دیدبانی در شب
buoy
راهنمای شناور در اب
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
الهام بخشیدن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
buoy
رهنمای شناور
can buoy
بویه استوانهای
buoy
بویه دریایی
buoy
شناور ساختن
buoy
کویچه روابی
buoy
روی اب نگاهداشتن
buoy
جسم شناور
buoy
بویه
main scope tube
مجرایاصلیهدف
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
buoy tender
ناو بویه گذار
pillar buoy
پایهشناور
life buoy
حلقه نجات
cylindrical buoy
شیاراستوانهای
buoy tender
کشتی بویه گذار
buoy shackle
بخوی بویه
buoy pendant
زنجیر مهار بویه
spar buoy
بویه تیر مانند
anchor buoy
بویه لنگر
anchorage buoy
بویه لنگرگاه
conical buoy
شناورمخروطی
control buoy
بویه کنترل کننده مینها دستگاهی که محل مینهای شناور زیر دریا را نشان میدهد
dan buoy
بویه نشانه
danger buoy
بویه خطر
position buoy
بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
quarantine buoy
بویه قرنطینه
wreck buoy
نشانه کشتی غرق شده
wreck buoy
بویه کشتی غرق شده
reflector buoy
بویه بازتابنده
reflector buoy
بویه بازتاب
ring of the buoy
shackle bouy
sea buoy
بویه طرف دریا
position buoy
بویه موقعیت
nun buoy
بویه مخروطی
life buoy
بویه نجات
life buoy
حلقه نجات غریق
light buoy
راهنمای شناور چراغدار
mooring buoy
بویه لنگر
mooring buoy
بویه مهار
spar buoy
بویه میلهای
breeches buoy
بویه نجات
To give someone elbow - room ( scope ) .
به کسی میدان دادن
datum dan buoy
علایم شناور دریایی عمقی بویه عمقی علایم عمقی تعیین مسیر مین گذاری شده در اب
middle ground buoy
بویه زمین میان گذرگاه
starboard hand buoy
بویه سمت راست
mid channel buoy
بویه میان گذرگاه
port hand buoy
بویه سمت چپ
telegraph cable buoy
بویه کابل
high focal plane buoy
ارتفاعکانونیپروانهراهنمایشناور
short-changes
کمتر پول دادن
short-changes
کش رفتن
short-changes
کلاهبرداری کردن
in short
خلاصه
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
in short
مختصرا
short
ناقص
short-changes
گوشبری کردن
short-changes
حق کشی کردن
something short
نوشابه تند
for short
برای رعایت اختصار
short
طولانی نه
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
short-changes
مغبون کردن
nothing short of
عینا همان
short
توپ بی هدف
short
نزدیک تور
short
کوتاه خوردن گلوله
short
کوتاه مدت
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
it was nothing short of
کم از.....نبود
short
کسری داشتن
short
پایین تر
short
<adj.>
خلاصه
short
<adj.>
مختصر
short
غیرکافی
something short
عرق
short of
جز
short of
غیراز
short
کمتر
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short
کوتاه
short
مختصر
short
قاصر
short
کسردار
short of
<idiom>
کمبودچیزی
short
کوچک باقی دار
short
تک تیر کسری
short
خلاصه
short
شلوار کوتاه تنکه
short
یکمرتبه
short
<adj.>
کوتاه
short
مدار قطع شده
short
اتصالی پیداکردن
to come short
قاصر امدن
come short
قاصر امدن
short
کوتاه کردن
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
very short
شعاع عمل خیلی کم
very short
برد خیلی کوتاه
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short wind
تنگه نفس
short winded
دارای تنگی نفس
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
short winded
از نفس افتاده
short winded
کم نفس
short weigt
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short sighted
ناشی از کوته نظری
short ski
اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short splice
پیوند کوتاه
short stay
لنگر طول کوتاه
short supply
اماد کمبود دار
short supply
اماد کم یاب
short swing
پیچهای با شعاع کم
short temper
کم حوصلگی
short sighted
کوته نظر
short sighted
کوته بین
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
short sea
دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short shunt
شنت کوتاه
short side
خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
short sight
نزدیک بین کوته نظر
short sighted
نزدیک بین
short tempered
از جا در رفته
short tempered
عصبانی
short title
عنوان کوتاه شده
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short title
فهرست عناوین قانون
short ton
تن کوچک
short tour
ماموریت کوتاه مدت
short tour
انتقال کوتاه مدت
short weight
سنگ کم
short time
کوتاه مدت
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short tempered
زودرنج
short term
کوتاه مدت
short term
مختصر
short term
دوره کوتاه
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
to fall short
کم رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com