English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
short time test ازمایش در مدت زمان کوتاه
Other Matches
short test bar میله کوتاه
short time کوتاه مدت
for a short time بری مدت کوتاهی
in a short time در مدت کمی
in a short time در یک مدت کوتاهی
in a short time در اندک زمانی
short time duty کار موقت
short time rating کار کردن با وقفه
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
to have stood the test of time برای مدت زیاد دوام آورده باشد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
short پایین تر
short ندرتا
short توپ بی هدف
something short نوشابه تند
short کوتاه کردن
short <adj.> کوتاه
short اتصالی پیداکردن
short مدار قطع شده
short تک تیر کسری
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
it was nothing short of کم از.....نبود
to come short قاصر امدن
short ناقص
short کسری داشتن
short کوتاه خوردن گلوله
come short قاصر امدن
something short عرق
i took him up short بی مقدمه جلو او را گرفتم
short مختصر
short کوتاه
short <adj.> خلاصه
short <adj.> مختصر
very short برد خیلی کوتاه
short of غیراز
short of جز
for short برای رعایت اختصار
very short شعاع عمل خیلی کم
short قاصر
short بی مقدمه پیش از وقت
short یکمرتبه
short شلوار کوتاه تنکه
short خلاصه
in short خلاصه
in short مختصرا
short غیرکافی
short کمتر
short کسردار
short کوچک باقی دار
short of <idiom> کمبودچیزی
short نزدیک تور
short-changes حق کشی کردن
short course مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short-changes گوشبری کردن
nothing short of عینا همان
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short-changes مغبون کردن
short-changes کمتر پول دادن
short-changes کلاهبرداری کردن
short-changes کش رفتن
short طولانی نه
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short کوتاه مدت
short مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short-tempered کم حوصله
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
short covering پیش خرید
short covering خرید سهم برای تامین فروشهای سلف
short credit اعتبار کوتاه مدت
short-tempered تندخو
short coats جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانند چون نیم تنه
short circuiting میان بر زدن
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
short haul کاروان دریایی که بین سواحل دو کشور بیگانه و ناشناس حرکت میکند
short clay خاک کم مایه
short-wave موج کوتاه
short wave موج کوتاه
short sale پیش فروشی
short clay خاکی که خاک رسش کم باشد خاک رس کم مایه
short clothes جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
short lunge سرنیزه
short division تقسیم باختصار
short drop دراپ کوتاه
short notice باکوچکترین اشاره
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to keep somebody on a short leash آزادی کسی را خیلی کم کردن
in the short run در کوتاه مدت
short notice اخطار کوتاه مدت
short notice اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
short of breath تنگ نفس
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
short notice درحداقل مدت درکمترین زمان
short notice بلافاصله
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
short game ضرورت کنترل ضربههای کوتاه
short international مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
short iron چوبهای شماره 7 و 8 و 9گلف برای ضربههای کوتاه
short leg توپگیر بین دو میله کریکت
short life کم دوام
short life با عمر قانونی کم
short line محدوده تعیین شده برای فرودتوپ
short lot کالایی که مقدار موجود از ان کم است و در محوطه کوچک انبار میشود
short lunge نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
short weight وزنه کم
short title عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
cold short شکسته سرد
cold short شکنندگی در سرما
short title عنوان کوتاه شده
short side خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short thrust نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short sight نزدیک بینی کوتاه نظری
short shunt شنت کوتاه
short title فهرست عناوین قانون
short ton تن کوچک
a short while ago چندی پیش
short weight سنگ کم
at short intervals زود زود
at short intervals بفواصل کم
short tour انتقال کوتاه مدت
short tour ماموریت کوتاه مدت
short supply اماد کم یاب
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short sight نزدیک بین کوته نظر
short sighted نزدیک بین
short term مختصر
short term کوتاه مدت
short tempered زودرنج
short tempered عصبانی
short tempered از جا در رفته
short temper کم حوصلگی
short swing پیچهای با شعاع کم
short splice پیوند کوتاه
black short شکستگی سیاه
short ski اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short supply اماد کمبود دار
short sighted کوته بین
short sighted کوته نظر
short sighted ناشی از کوته نظری
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term دوره کوتاه
short stay لنگر طول کوتاه
short-haul کاروان دریایی که بین سواحل دو کشور بیگانه و ناشناس حرکت میکند
short pin گوی خطا
short precision دقت کم
short precision دقت کوتاه
short quard سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
short recoil عقب نشینی کوتاه
short return برگشت کوتاه
cut short پیش از موقع قطع کردن
short ribs گوشت با استخوان دنده
short period دوره کوتاه
short order خوراکی که زود مهیا میشود
short of money کم پول
short-haul خط سیر کوتاه
short-circuit اتصال کوتاه
short-circuits اتصال کوتاه
short stories داستان کوتاه
short story داستان کوتاه
short of breath از نفس افتاده
to run short زیر short امده است
to sell short پیش فروش کردن
short winded کم نفس
short sea دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
a short while ago اخیرا
short winded از نفس افتاده
short winded دارای تنگی نفس
short wind تنگه نفس
short wheel خودرو شاسی کوتاه
short sale سلم
short sale بیع سلف پیش فروشی
short sale معامله سلف
short round فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
short round گلولهای که اشتباها روی قوای خودی فرود می اید
short run کوتاه مدت
to sell short سام فروختن
short run مدت کوتاه
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
short sale سلم فروشی
short weigt سنگ کم
short circuit اتصال کوتاه
short and sweet <idiom> مختصر ومفید
We are short of space here . اینجا جا کم داریم
it had a short life کم دوام بود
To be short tempered with someone. با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
short-staffed کمبودنیرویکاری
of short duration کوتاه
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
the long and the short of it <idiom> نتیجه کلی
to fall short کوتاه امدن
to fall short کم رفتن
to fall short نرسیدن
to fall short کسرامدن
to fall short کم امدن
of short duration کم مدت
It is in short supply. زمینه اش دربازار کم است
short-changed کش رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com