English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
shovel pass پاس از زیر بازو
shovel pass پاس اززیر بازو
Other Matches
shovel خاک انداز
g shovel بیلچهکوهنوردی
shovel بیل [ابزار] [ساخت و ساختمان]
shovel بیلچه
shovel بیل
shovel پارو
shovel کج بیل بیلچه
shovel بیل زدن
shovel با بیل کندن انداختن
shovel بیل مکانیکی
shovel لبه منحنی اسکی
back shovel بیل حفاری
shovel cut جوی حفر شده با بیل
folding shovel بیلتاشو
to shovel snow با بیل برف کندن
mechanical shovel اتود
crane shovel بیل مکانیکی
hydraulic shovel بیلمکانیکی
steam shovel خاک انداز بخاری
power shovel ماشین خاک کش
power shovel بیل مکانیکی
snow shovel پارو
rocker shovel بیل مکانیکی مناسب تونی کنی
shovel hat کلاه لبه پهن کشیشان انگلیس
to pass on رخ دادن
to pass over چشم پوشیدن از
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
to pass off خارج شدن
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
two pass دو گذری
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
second pass گذر دوم
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
two pass دوگذری
to pass off بیرون رفتن
one pass تک گذری
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass off برطرف شدن
pass off برگزار شدن
pass off تاشدن
pass off بیرون رفتن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off نادیده گرفتن
pass on پیش رفتن
pass on در گذشتن
pass on ردکردن
pass on دست بدست دادن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass over عید فصح
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
one pass یک گذری
to pass off تاشدن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off ازمیان رفتن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
pass over چشم پوشیدن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
to pass a way گذشتن
pass away مردن
pass away درگذشتن
pass over غفلت کردن
pass by ول کردن
pass over عید فطر
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass گذراندن
pass تصویب شدن
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گذر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass پاس دادن
pass اجتناب کردن
pass گذر عبور
pass کلمه عبور
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass گذشتن
over-pass پل روگذر
pass رایج شدن
by pass شنت کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
over-pass پل هوایی
pass رد کردن چوب امدادی
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass گذرگاه فرعی
by pass لوله فرعی
ore pass عبورسنگمعدن
pass a judgement قضاوت کردن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass مجوزورود
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
three pass assembler همگذار سه گذره
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
spot pass پاس غیرمستقیم
slap pass پاس اریب
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
make a pass at someone <idiom>
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
to pass one's view از نظرگذشتن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass in review سان دیدن
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass a resolution مقر رداشتن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass one's word قول دادن
to bring to pass بوقوع رساندن
triangular pass پاس مثلثی
triangle pass پاس مثلثی
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
bach pass پاس به عقب
high pass پاس بلند
band pass نوار عبور
band pass نوار گذر
gravel pass شن گیر
band pass باندعبور
flip pass پاس کوتاه از زیر بازو پاس سریع با استفاده از مچ
flat pass رخده مسطح
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
pass an opinion افهار عقیده کردن
dummy pass معبر کور
band pass صافی میان گذر
backward pass پاس عرضی یا به عقب
dig pass پاس از نزدیک زمین
low pass پایین گذر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com