Dictiornary-Farsi | show-offs | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 173 (8 milliseconds)

English	Persian
show-offs	جلوه دادن
show-offs	خودنمایی کردن ادم خودنما


Other Matches

He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.	اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
one-offs	بی تا
one-offs	تک
one-offs	نادر
one-offs	فقط برای یک دفعه
one-offs	یک باره
stand-offs	خصوصیات جنگ افزار هواپیما
rip-offs	کالای قلابی
stand-offs	سرد گریز کردن
stand-offs	دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs	محشور نبودن
turn-offs	خاموش کردن
turn-offs	قط ع منبع تغذیه یک ماشین
turn-offs	نقطه انحراف
turn-offs	خاموش کردن یاشدن
turn-offs	نقطه تحول
turn-offs	محل چرخش
stand-offs	برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
trade-offs	سبک و سنگین کردن
trade-offs	رابطه جایگزینی
play offs	مسابقههای حذفی پایان فصل
spin-offs	برنامهی اشتقاقی
spin-offs	شرکت بخشهسازی شده
spin-offs	بخشهسازی
rip-offs	بنجل
tip-offs	اطلاع نهانی
tip-offs	اخطار
cast-offs	دوراندازی
cast-offs	کنارگذاشته مردود
cast-offs	دورانداختن
write-offs	از دفتر خارج کردن
run-offs	مسابقه سرنوشت ساز
run-offs	زهاب اب زه کشی
run-offs	اشغال
run-offs	وازده
run-offs	زائده
rip-offs	جنس بدل
rip-offs	گولزنی
rip-offs	کلاه برداری
rip-offs	مغبون سازی
stand-offs	مساوی یاهیچ به هیچ
kick-offs	توپ زنی
kick-offs	اغاز
send-offs	مشایعت کردن
write-offs	مستهلک کردن
write-offs	حذف کردن
write-offs	قلم زدن
write-offs	زود نوشتن
cut-offs	درنگ
cut-offs	برش
send-offs	اخراج بازیگر
send-offs	حرکت اسبها از دروازه شروع
send-offs	همراهی
send-offs	ایین بدرود ودعای خیر
show one out	راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me	شکاک
show me	دیر باور
to show up	جلوه گر شدن
Please show me the way out I'll show you !	لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show off <idiom>	پزدادن
to show up	رسوا کردن لودادن
show up	کسی را لو دادن
show up	حاضر شدن حضور یافتن
to show up	نشان دادن
to show one out	کسیرا از در بیرون کردن
to show f.	سرجنگ داشتن
to show f.	تسلیم نشدن رام نشدن
to show off	نمایش دادن
to show off	خودنمایی کردن
show-off <idiom>	قپی آمدن
show	نمودن
show	نشان دادن
to show one out	راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
show up <idiom>	سر و کله اش پیدا می شود
show	ابرازکردن
show	فهماندن
show	نشان
i did it for show	برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show	ارائه نمایش
show	جلوه
no show	مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show	اثبات
show-off	خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off	جلوه دادن
no-show <idiom>	شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
show up	سر موقع حاضر شدن
whole show <idiom>	همه چیز
show off	جلوه دادن
show off	خودنمایی کردن ادم خودنما
show up <idiom>	راحت دیدن
show up <idiom>	فاهر شدن ،رسیدن
to show compassion	دلسوزی کردن
to show somebody up [in a competition]	کسی را شکست دادن [در مسابقه ورزشی]
floor show	نمایش روی صحن
steal the show <idiom>	دراجرا مورد توجه بودن
floor show	برنامه
to show somebody up [in a competition]	از کسی جلو زدن [در مسابقه ورزشی]
show one's cards <idiom>	برگ آس را رونکردن
get the show on the road <idiom>	شروع کار روی چیزی
To show ones mettle .	غیرت خود را نشان دادن
The show has been postponed.	نمایش عقب افتاده است
I'll show you ! just you wait !	حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
show trial	محاکمهعلنی
Can you show me on the map where I am?	آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
show-jumping course	نمایشرشتهبرش
talk show	میزگرد
talk show	نمایش گفت و شنودی
to show compassion	رحم کردن
show business	نمایشگری
show business	حرفهی هنرپیشگی و نمایش
All show and no substance. <proverb>	از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
show someone the door <idiom>	خواستن از کسی که برود
show jumping	مسابقه پرش با اسب
run the show	اختیار داری کردن
run the show	مدیریت کردن
show case	قفسه جلو مغازه
show case	ویترین جعبه اینه
show him that it is false	جای اوکنیدکه اشتباه است
show him your ticket	بلیط خودرا باو نشان دهید
show one round	همه جا را به کسی نشان دادن
show one the door	کفش کسی را جفت کردن
show place	جای تماشایی
raee show	نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
puppet show	خیمه شب بازی
outward show	صورت فاهر
show partiality	غرض ورزیدن
by show of hands	با نشان دادن دست
dumb show	نمایش صامت وبدون حرف
dumb show	پانتومیم
dumb show	نمایش بااشاره وحرکات
galanty show	نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
in outward show	بصورت فاهر
peep show	شهر فرنگ
outward show	نمایش بیرون
show room	نمایشگاه
show bill	تابلو اعلان نمایش
to show one round	کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to show temper	رنجیدن
to show temper	کج خلق شدن
slide show	نمایش اسلاید
side show	موضوع فرعی
side show	نمایش فرعی
to show one to the door	کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show one's teeth	تهدید کردن
show your ticket to him	بلیط خودراباونشان دهید
to show ones cards	قصد خودرا اشکارکردن
outward show	نمایش فاهر
show to the door	تا دم در بردن
chat show	رجوع شود به show talk
to show ones face	فاهریاحاضرشدن
to run the show	در کاری اختیار داری کردن
to show the white feather	ازمیدان در رفتن
to show somebody up [by behaving badly]	کسی را رسوا کردن
to show somebody up [by behaving badly]	باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
to show the white feather	بزدلی کردن
to show the white feather	زه زدن
Punch and Judy show	نمایش خیمه شب بازی
She did not show any interest in my problems, let alone help me.	مشکلاتم برای او [زن] بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
to show round the premises	دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
he made a show of goung	چنان وانمودکردکه گویی میرود
To show disrespect ( be respectful) to someone.	نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
He is the boss . He runs the show.	اوهمه کاره است
slide show package	بسته نمایش اسلاید
She wont show up today.	امروز پیدایش نمی شود
show one's (true) colors <idiom>	نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to show a bold front	پر رویی کردن
to show a bold front	جسارت کردن
Scientic experiments show that …	تجربه های علمی نشان می دهد که
To show a deficit . To run short .	کسر آوردن
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !	خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To turn tail . To show a clean pair of heels .	فرار را بر قرار ترجیح دادن