Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (9 milliseconds)
English
Persian
sick note
گواهیپزشکیاستعلاجی
Other Matches
to be sick
قی کردن
sick
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
really sick
خیلی محشر
really sick
واقعا عالی
really sick
واقعا جالب
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
sick unto
ناخوش سخت یا مردنی
sick-out
اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
you will become sick
شما بیمار میشوید
to be sick
حال تهوع داشتن
sick
علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick
کیش کردن جستجوکردن
sick
مریض شدن
he is rather i. than sick
بهم خوردگی یاساکت دارد
he is rather i. than sick
ناخوش نیست
he is sick
او ناخوش است
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
sick
مریض
sick
ناخوش
sick
ناساز ناتندرست
sick
بیمار
he is a man he is sick
اویک مرداست
sick of a fever
تب دار
sick nurse
پرستار بیمار
sick list
صورت بیماران
sick industry
صنعت عقب مانده
sick of flattery
بیزازیاسیرازتملق
sick of love
بیمار عشق
sick slip
برگ اعزام به بیمارستان
he is liable to become sick
اماده ناخوشی است
he is liable to become sick
در معرض ناخوش شدن است
to feel sick
قی کردن
to feel sick
حال تهوع داشتن
he is a man he is sick
وی مریض میباشد
sick industry
صنعت بیمار
sick headache
تهوع
heart sick
افسرده
it is true that he was sick
راست است که او ناخوش بود
land sick
کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
love sick
بیمار عشق
love sick
دلباخته
sick at heart
روحاکسل است
dangeously sick
خطرناکانه ناخوش
dangeously sick
سخت بیمار
sick bed
بستر بیماری
sick berth
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick call
صف بیماران
sick call
مراجعه به بهداری
sick call
تجمع برای رفتن به بهداری
sick headache
سردرد همراه با
heart sick
دلتنگ
hope-sick
<adj.>
آرزو به دل
sick
[British E]
<adj.>
محشر
sick
[British E]
<adj.>
عالی
sick
[British E]
<adj.>
خیلی خوب
heart sick
دلسوخته
sick bays
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bay
بهداری روی ناو
hope-sick
<adj.>
حسرت به دل
sick bay
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bays
بهداری روی ناو
sick as a dog
مایوس
take ill/sick
<idiom>
مریض شدن
sick and tired
<idiom>
sick leave
استراحت بیماری
sick building
اشارهبهساختمانهایمدرن
sick as a dog
دمق
sick leave
مرخصی استعلاجی
sick-outs
اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick pay
وجهازکارافتادگی
travel-sick
آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
I am feeling I'll (sick).
حالم بد است
i sort of feel sick
یک جوری میشوم
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
i sort of feel sick
مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
It makes me sick just thinking about it!
وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
sick berth attendant
پزشکیار
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to smoke oneself sick
از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
Please note
[that]
...
قابل توجه است که
to take note of
ملاحظه کردن
whole note
گرد
i will note it down
یاد داشت میکنم
take note of
اتخاف سند کردن
note of a
نشان شگفت
note of a
علامت تعجب
take note
اتخاذ سند کردن
note
pro-memoria
note
ملاحظه کردن
note
نت موسیقی نوشتن
note
توجه کردن ذکر کردن
note
اسکناس
note
توجه
note
تذکر
note
یادداشت
note
سند
note
درنظر گرفتن
note
تفسیر
note
تبصره قبض
note
نامه رسمی
note
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
d. note
درخواست پرداخت
note
بخاطرسپردن
note
ثبت کردن
note
یادداشت کردن
note
کلید پیانو
note
اهنگ صدا نت موسیقی
note
خاطرات یادداشت
note
تبصره یادداشت ها
It made me sick . It turned my stomach.
دلم را بهم زد
bank note
اسکناس
bank note
چک تضمین شده
advice note
دستورپیش پرداخت
advice note
حواله پیش پرداخت
to sund a note
نواختن یک نت
advice note
یادداشت اطلاع
credit note
سند بدهی
treasury note
اسکناس صادره از طرف خزانه
verbal note
شود مورد استفاده قرار می گیرد و گاهی نیز برای ان که خلاصهای از مذاکرات شفاهی در دست باشد تنظیم می گردد
credit note
برگ بستانکار
worthy of note
قابل ملاحظه
credit note
صورت وضعیت اعتباری
credit note
اعلامیه بستانکاری
time note
سند یا قبض مدت دار
note values
انواعنت
promissory note
فته طلب یا پته طلب قبض عندالمطالبه
promissory note
اسناد اعتباری
promissory note
برگه بدهی
promissory note
سند بدهی
promissory note
سند ذمهای
promissory note
فته طلب
half note
نیم پرده
half-note
نیم پرده
sixteenth note
نت یک شانزدهم
promissory note
سفته
to make a note of
یاد داشت کردن
bank note
پول
ground note
نت زمینه
delivery note
فهرست کالاهای در حال حمل
delivery note
حواله تحویل
marginal note
حاشیه
note book
دفتر کتابچه
debit note
رسید بدهکار
debit note
صورتحساب بدهی
note of hand
قبض عندالمطالبه
note paper
کاغذ نویسی
note book
دفتریاد داشت
note paper
کاغذ رقعهای
note verbal
verbal
key note
مایه نما
key note
معرف مایه
grace note
نتی که به اهنگ برای زیبایی اصلی اضافه میگردد
freight note
سندکرایه و بارکشی
freight note
صورتحساب هزینه حمل
foot note
زیرنویس
foot note
پانوشت
foot note
پی نوشت
eighth note
نت یک هشتم
eighth note
نت اکتاو
demand note
چک تمسک
demand note
سفته
issue note
برگه صدور
demand note
مطالبه نامه
packing note
فهرست بسته بندی
cover note
گواهی بیمه نامه
cover note
بیمه نامه موقت
contract note
سند مقاطعه توافق نامه
contract note
سند قرارداد
contents note
فهرست محتوای بسته بندی
consignment note
بارنامه
consignment note
سند ارسال کالا
consignment note
اعلامیه حمل
callective note
بیانیه یا یادداشت دسته جمعی
borrower's note
قبض بدهکاری
bank note
چک تضمین شده سند در وجه حامل
cover note
گواهی پوشش بیمه
covering note
بیمه نامه موقت
debit note
سند هزینه
packing note
گواهی بسته بندی
quarter note
نت یک چهارم
rectification note
اصلاحیه
recommendatory note
پی نوشت
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) .
تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .
جانش به لب آمد ( رسید )
railway consignment note
سند ارسال کالا با راه اهن
materials returned note
برگه مواد برگشتی
goods received note
برگه دریافت کالا
materials returned note
یادداشت مواد عودت داده شده
air consignnment note
قبض حمل هوایی
block note paper
دسته کاغذیاد داشت
I must make a special note of that.
من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم.
A sharp note(reply).
نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
inland waterway consignment note
صورت ارسال بار از طریق ابراه داخلی
To make an apt remark . To stpike the right note.
بجا سخن گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com