Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sink with waste disposal unit
فرفشوییبااجزافضولات
Other Matches
waste disposal unit
مخزنآبزاید
sink,kitchen sink
تشتک فرفشویی
sink
دست شویی اشپزخانه
sink
وان دستشویی
sink
چاهک
sink
شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
sink
فروبردن فرو رفتن
sink
رسوخ
sink
ته نشینی حفره یاگودال
sink
فرو رفتن
sink
نشست کردن
sink
دریافت انتهای خط ارتباتی
sink
فرو بردن
sink
گود افتادن
sink
ته رفتن
sink
نزول کردن غرق شدن
sink
کشیدن
kitchen sink
حملمقدارزیادیازچیزهایغیرضروری
sink or swim
<idiom>
افت وخیز درکاری داشتن
die sink
پخ زدن
die sink
خزینه درست کردن
heat sink
انباره حرارتی
to sink in the scale
پایین رفتن
sink hole
چاهک
to sink in the scale
در مقام تنزل کردن
double sink
سینکدوتایی
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
sink one's teeth into
<idiom>
با جدیت دنبال کاری رفتن
disposal
انهدام
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
disposal
در معرض دید قرارگرفتن
disposal
مصرف درمعرض گذاری
disposal
منهدم کردن
disposal
موجود
disposal
دراختیار
disposal
دسترس
disposal
کشف شدن هدف نابود کردن
disposal
کشف و خنثی کردن
disposal
مصرف
disposal
در دسترس
disposal
دفع
to have something at one's disposal
دارای چیزی بودن
disposal
فاهرشدن
I am at your disposal.
من دراختیار تان هستم
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
to have something at one's disposal
چیزی را مال خود دانستن
to have something at one's disposal
صاحب چیزی بودن
to put something at somebody's disposal
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
bomb disposal
تخریب بمب
bomb disposal
از کار انداختن بمب
water disposal
ساختن اگو
water disposal
اگوکشی
water disposal
فاضلاب
placing at disposal
در دسترس گذاردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
place at disposal
در دسترس قرار دادن
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Waste
کثافات
waste
از دست رفتن
waste not want not
<idiom>
قناعت توانگر کند مرد را
go to waste
هرز رفتن
waste
هرزدادن
waste
اشغال زباله
waste
قراضه هرز
waste
موات
waste
بی مصرف
waste
بیهوده
waste
اشغال
waste
زباله
waste
تلف کردن ضایع کردن
waste
زائد اتلاف
waste
انبار
waste
باطله
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
waste
تلف کردن
waste
حرام کردن بیهوده تلف کردن
waste
ضایع
waste
تلف
waste
ضایع کردن
waste
افت
waste
تضییع کردن اتلاف
waste
نیازمندکردن
waste
تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste
پسماند
waste
هدر
waste
اصراف کردن
waste
تفریط
waste
صرف کردن
without impeachment of waste
بدون تقبل مسئوولیت خرابیها
waste catchment
ابخیز
to lay waste
ویران یا غارت کردن
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
cotton-waste
آشغال و ضایعات پنبه
napping waste
ضایعات عمل خارزنی
[این ضایعات در فرش های دستی بعد از پرداخت و یا در هنگام مقراض کاری بوجود آمده و در فرش های ماشینی پس از خار زدن سطح فرش بوسیله ماشین حاصل می شود.]
cotton waste
ضایعات پنبه
waste silk
ابریشم گجین
[ابریشمی که از تفاله پیله سوراخ شده بدست می آید و دارای طول های متغیر است و کیفیت مطلوبی ندارد.]
waste lands
اراضی موات
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
waste water
فاضلاب
waste product
محصولات زائد
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
waste product
ضایعات
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
waste pipe
لوله زهکش
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
lay waste
ویران کردن
waste heat
گرمای تلف شده
waste gate
مکانیزم کنترلی برای توربین گازهای خروجی موتورهای دارای توربوشارژر
waste basket
سبد
waste book
دفتر باطله
waste basket
مکثف
waste basket
زنبیل
waste basket
سبد کاغذ بیکاره
economic waste
اتلاف اقتصادی
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
voluntary waste
تعدی و تفریط در عین مستاجره یا ملک موردتصرف
encroachment and waste
تعدی و تفریط
run to waste
هرز رفتن
waste land
اراضی موات
waste of time
وقت هدر شده
agricultral waste
پسماند کشاورزی
waste of manor
اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
waste material
مصالح وازده
waste lime
نخاله اهک
waste land
زمین موات
waste instruction
دستوری که عملی انجام نمیدهد.
waste time
وقت تلف کردن
waste time
تلف کردن زمان
waste time
هدر دادن زمان
waste time
وقت هدر دادن
waste of time
وقت اتلاف شده
cultivation of waste land
احیا اراضی موات
domestic waste water
فاضلاب خانگی
cultivationg waste land
احیاء موات
soil and waste stack
کیسهخاکوفضولات
haste makes waste
ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
This is a sheer waste of time .
این کار اتلاف وقت محض است
waste gas fule
مجرای دود
colour of waste water
رنگ فاضلاب
It is absolutely useless . It is a waste of time .
بی نتیجه است
waste water purification plant
تصفیه خانه فاضلاب
unit
یگان شمار
unit
یکه
unit
میزان
unit
واحد
unit
یک دستگاه
unit
فرد
unit
دستگاه
unit
بافر با طول یک حرف .
unit
نفر عدد فردی
unit
یک
unit
یکان
unit
قسمت
unit
دستگاه قسمتی از یک دستگاه
unit
واحدنظامی
unit
یکا
unit
وسیله جانبی
unit
که برای ورودی و خروجی داده به یک پردازنده به کار می رود
unit mill
سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
unit of account
واحد محاسبه
unit distance
با فاصله واحد
unit cost
هزینه هر واحداز کالا
unit matrix
ماتریس واحد
unit cost
هزینه واحد
unit citation
جشن طبقه بندی یکانها از نظر عملیات یاامادگی رزمی
unit citation
جشنهای یکانی
unit of currency
واحد پولی
unit matrix
ماترسی که عناصر قطر اصلی همگی برابر یک و بقیه عناصرش صفر باشند
unit kilometer
مصرف کیلومتری یکان
unit funds
اعتبارات یکانی
unit distribution
روش توزیع به یکان
unit distribution
روش تقسیم به یکان
unit of fire
نواخت اتش
unit emplaning
در عملیات حمل و نقل هوایی به طرح ریزی و سازمان دادن یکان برای حمل و نقل اطلاق میشود
unit load
واحد بار
unit elasticity
کشش واحد
unit loading
بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
unit hydrograph
هیدروگراف واحد
unit journal
دفتر روزنامه یکان
unit elongation
ازدیاد طول ویژه
storage unit
واحد ذخیره
storage unit
واحد انباره
task unit
یگان ماموریت
system unit
محفظه سیستم
tape unit
واحد نوار
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
terminal unit
واحد پایانه
terminal unit
واحد پایانی
unit assembly
یک قطعه مجزا
two unit system
دستگاه دو برقی
troop unit
یکان سربازدار
troop unit
یکان صنفی
the name of the unit of gold
دینار
staging unit
یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
staging unit
یکان بارگیری کننده
split unit
یکان جدا شده یا مجزا شده
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com