Dictiornary-Farsi | skin diving | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 112 (7 milliseconds)

English	Persian
skin diving	غواصی


Search result with all words

skin-diving	غواصی
Other Matches

diving	اب اندازی
diving	غواصی
diving well	قسمت عمیق استخر
diving	شیرجه رفتن
diving plane	پرهزیردریایی
diving tower	برجپرش
diving glove	دستکشغواصی
diving rudder	1 hydroplane
clearance diving	شیرجه رفتن برای پاک کردن مین شیرجه برای مین روبی
diving bell	الت غواصی
diving apparatus	تختهپرش
diving boards	دایو
target diving	شیرجه از ارتفاعات مختلف به روی اب بمنظور سنجش دقت
scuba diving	غواصی با وسایل
diving board	تختهی شیرجه
diving board	تخته پرش
diving board	دایو
diving boards	تختهی شیرجه
diving boards	تخته پرش
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
next to the skin	زیر همه جامه ها
were i in his skin	اگر بجای او بودم
with a whole skin	پی گزند سالم
next to the skin	روی تن
skin	پوست
skin	چرم
skin	جلد
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	لخت کردن
skin	پوسته
skin	پوسته ریخته گی
skin	پوست پوستی
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
skin-deep <idiom>	سطحی
onion skin	پوست پیاز
wing skin	پوسته بال
jump out of one's skin <idiom>
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
soft skin	پوسته نرم
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin the cat	حالت گربهای
skin the cat	اسکن د کت
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin	پوستزگیلدار
skin surface	سطحپوست
by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
leather skin	پوستچرمی
sheep skin	پوست گوسفند
by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
skin tight <adj.>	بدن نما
skin-tight	چسبیده
skin-tight	تنگ
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin-diver	غواص
kid skin	تیماج
kid skin	پوست بزغاله
kid skin	شورو
water skin	مشک
lion skin	دلیری بخود بسته
onion skin	یکجور کاغذ نازک
smoothing the skin	کاشیکاری
oxide skin	قشر نازک اکسید
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
skin-divers	غواص
skin deep	سطحی
skin deep	فاهری
calf skin	پوست گوساله
calf skin	تیماج
corrugated skin	پوسته موجدار
skin diver	غواص
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
oxide skin	پوسته اکسید
scarf skin	پوست برونی
scarf skin	بشره
skin effect	اثر پوست
skin dive	زیر ابی رفتن
skin eruption	دانه
skin effect	اثر سطحی
skin dive	غوص کردن
skin eruption	بثورات
skin friction	مقاومت پوسته
skin churn	خیک
skin eruption	جوش
skin game	قمار از روی تقلب
skin and bone	لاغر
skin and bone	پوست واستخوان
skin game	تقلب درقمار
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
skin game	فریبکاری
scarf skin	فوق الجلد
scarf skin	جلدرویی
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
galvanic skin response	جی اس ار
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.