Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
slap pass
پاس اریب
Other Matches
slap
سیلی تودهنی
slap-up
درجه یک
slap-up
مجلل
slap-up
شیک
slap together
<idiom>
به عجله وبی مراقبت واداشتن
slap
زدن
slap
صدای چلب چلوپ سیلی زدن
slap-up
عالی
slap
تپانچه زدن
slap
ضربت سریع
slap
ضربت
slap down
ناگهان توقیف کردن
slap down
متوقف ساختن
slap
باکف دست زدن
slap bang
بضرب
slap-bang
با صدا
slap-bang
سراسیمه
slap-bang
بضرب
slap bang
با صدا
slap bang
سراسیمه
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
slap in the face
<idiom>
بی احترامی کردن
He is high . He is slap – happy .
کله اش گرم است
A reounding slap ; Juicy fruit.
سیلی آبدار :میوه آبدار
To keep onesface ruddy by the slap it has receive.
<proverb>
با سیلى صورت خود را سرخ نگهداشتن .
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
شنت کردن
to pass a way
درگذشتن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
by pass
دور زدن مانع
to pass on
درگذشتن
by pass
گذرگاه فرعی
to pass on
گذشتن
come to pass
رخ دادن
come to pass
اتفاق افتادن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
by pass
اتصال کوتاه
two pass
دوگذری
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass on
رخ دادن
to pass on
امدن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
to pass on
پیش رفتن
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass on
در گذشتن
pass on
پیش رفتن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بیرون رفتن
pass off
تاشدن
pass off
برگزار شدن
pass on
ردکردن
pass on
دست بدست دادن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
pass over
چشم پوشیدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
pass over
عید فصح
pass out
مردن ضعف کردن
pass off
برطرف شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to pass for
قلمدادشدن بجای
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off
ازمیان رفتن
one pass
یک گذری
one pass
تک گذری
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
second pass
گذر دوم
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to come to pass
روی دادن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass off
خارج شدن
by pass
لوله فرعی
pass
معبر
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
گذشتن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
پروانه
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
گردنه
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
اجازه عبور
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
معبر جنگی
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذرگاه
over-pass
پل هوایی
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
تصویب کردن قبول شدن
to pass over
صرف نظرکردن از
pass
رد شدن سپری شدن
pass
عبور کردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass
قبول کردن
over-pass
پل روگذر
pass
رخ دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس دادن
pass
رایج شدن
pass
اجتناب کردن
pass
گذر عبور
pass
پاس
pass
وفات کردن
pass
تمام شدن
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass
پاس از زیر بازو
shovel pass
پاس اززیر بازو
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass
پاس غیرمستقیم
to bring to pass
بوقوع رساندن
to pass one's word
قول دادن
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
three pass assembler
همگذار سه گذره
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
ore pass
عبورسنگمعدن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
wall pass
پاس مستقیم
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assembler
همگذار دو گذره
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass
مجوزورود
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone
<idiom>
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass into silence
فراموش شدن
pass a judgement
قضاوت کردن
to pass in review
سان دیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass a resolution
مقر رداشتن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
triangular pass
پاس مثلثی
triangle pass
پاس مثلثی
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
lift pass
پاس عمقی
dummy pass
معبر کور
drop pass
پاس بعقت
docl pass
گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass
گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass
پاس از نزدیک زمین
diamond pass
رخده الماسی
diamond pass
کالیبر الماسی
diagonal pass
پاس مورب
cogging pass
رخده شمش
cogging pass
کالیبر شمشه
pass an opinion
افهار عقیده کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com