Dictiornary-Farsi | slow witted | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 94 (6 milliseconds)

English	Persian
slow witted	کند ذهن


Search result with all words

slow-witted	کندذهن
slow-witted	بیهوش
Other Matches

witted	تیز هوش
keen witted	تیز هوش
keen witted	ذکی باذکاوت
keen witted	زیرک
quick witted	تیز هوش
ready witted	تیز هوش
ready witted	بافراست
keen witted	باهوش
sharp witted	تیز هوش
sharp witted	تیز فهم
sharp witted	هوشیار
thick witted	بی ذوق
thick witted	خشک مغز
thick witted	کودن
dim witted	کند ذهن
dim witted	کودن
beef witted	کودن
half witted	مخبط
half witted	خل
half-witted	مخبط
half-witted	خل
fat witted	کودن
slow	اهسته کردن یاشدن
slow down	به عقب انداختن
slow and sure	شتاب کار را خراب میکند
slow	اهسته
slow	کند
slow down	تاخیر کردن
slow	تدریجی
slow down	اهسته
slow down	کند
slow	کودن تنبل
SLOW	آهسته
go-slow	آرام کارکردنکارگرانبهنشانهاعتراض
slow down <idiom>	از حد معمول آرامتر
slow	حرکت کند ومنحرف گوی بولینگ
slow	مسیر خیس
slow-down <idiom>	به توقف کامل نرسیدن
slow	یواش
slow down	کاهش
slow to anger	دیر غضب
slow to wrath	دیرغضب
slow setting	کند گیر
slow pill	ماده شیمیایی که بطورغیرمجاز به اسب برای کندکردن سرعتش تزریق میشود
slow paced	اهسته خرام
slow paced	اهسته گام
slow of speech	کندزبان
slow neutron	نوترون کند
slow to wrath	دیر خشم
slow to wrath	خونسرد
slow twitch	کند انقباض
slow whistle	تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
slow-motion	برپیچسرخورنده
slow motion	کند
slow motion	کند جنبی
slow motion	حرکت کند
slow motion	کند نمایی
slow lane	محلعبورآهسته
slow moving	کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow curing	قیرهای محلول دیرگیر
slow fire	اتش کردن بانواخت کند
slow fire	نواخت کند
slow match	کبریت کند سوز
slow worm	مار شیشهای
slow worm	کورمار
slow coach	ادم قدیمی مسلک
slow coach	ادم بیحال یا کودن
slow and steady	اهسته وپیوسته
dead slow	خیلی اهسته
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
slow footed	کندرو
slow moving	دارای حرکت کند
at a slow pace	اهسته
slow learner	کنداموز
slow gaited	کندقدم
slow gait	چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
slow footedness	کندروی
slow footedness	اهستگی
slow footed	اهسته
slow ahead	اهسته به جلو
Slow but sure wins the race. <proverb>	پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
He was walking with slow steps .	با قدمهای آهسته راه می رفت
slow-burning stove	اجاقآرام پز
slow burning conductor	سیم اهسته سوز
slow moving depression	کمفشاری کند
slow curing cutback	قیر مایع دیرگیر
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
slow-wave sleep [SWS]	خواب عمیق [روانشناسی]
Be slow to promise and quick to perform. <proverb>	در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
slow and steady wins the race	اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
slow-wave sleep [SWS]	مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]