Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (10 milliseconds)
English
Persian
small claim
ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
Other Matches
cause of claim
منشاء دعوی
claim
طلب
claim
دادخواست
re claim
تقاضای مجدد
re claim
مجددا ادعا کردن
non claim
فروگذاری از اقامه دعوادرمدت قانونی
having a just claim
ذیحق
claim
مدعی به مطالبات ادعا کردن
claim
دعوی
claim
ادعاکردن
claim
ادعا
claim
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claim
درخواست
claim
خواسته
claim
مطالبه
claim
قرارداد رسمی خرید اسب
claim
مطالبه کردن
claim
طلب ادعای خسارت کردن
lay claim to
ادعا کردن
To claim against (sue) someone.
از کسی ادعای خسارت کردن
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
give up one's claim
رضایت دادن
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
counter claim
دعوی متقابل
claim for restitution
دعوی استرداد
claim of insurance
ادعای اخذ بیمه
claim of compensation
ادعای خسارت
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
claim under a guarantee
مطالبه تحت ضمانتنامه
object of claim
مدعی به
statement of a claim
افهار نامه
submission of a claim
تسلیم دادخواست
waive one's claim
از ادعای خود صرفنظر کردن
set up claim to
دعوی کردن
relinquishment of a claim
اسقاط دعوی
relinquishment of a claim
ترک دعوی
relinquish a claim
ترک دعوی کردن
waiving a claim
اسقاط دعوی
put in a claim for something
مدعی مالکیت چیزی شدن
object of claim
مدعی به متنازع فیه
object of claim
خواسته دعوی
object of claim
خواسته
advertising claim
شعار تبلیغ
loss of claim
فقدان غرامت
to claim somebody's life
کسی را کشتن
to claim somebody's life
کسی را قتل کردن
to claim somebody's life
جان کسی را ستاندن
to claim somebody's life
کسی را هلاک کردن
claim guarantee form
مطالبه پرداخت ضمانتنامه
object of claim in respect of which
the to made is appeal an
He lays claim to learning.
ادعای علم وفضل می کند
object of claim in respect of which
court supreme
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
First prove that you are a brother , then claim th.
<proverb>
اول برادریت را ثابت کن بعد ادعاى ارث کن .
baggage claim area
محلتحویلساک
. She dropped her demands (claim).
دست از تقاضاهای خود برداشت
It's too small
آن خیلی کوچک است.
small ad
تبلیغ
small
محقر خفیف
small
کوچک شدن یاکردن
small
جزئی کم
small
دون
small
غیر مهم
small
پست
small
بزرگ نه
small
ریز
small
کم
small
جزیی
small
خرده
small
کوچک
No small number of ...
تعداد زیادی
[از مردم]
to grind small
خوب نرم کردن
they sing small now
سرافکنده شده اند
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
small truck
کامیون کوچک
they sing small now
دیگر جیک نمیزنند
small tool
ابزار کوچک
small merchants
کسبه جزء
small potato
ادم یا چیز بی اهمیت
small print
چاپ ریز
small print
حروف چاپی ریز
small ship
کشتی کوچک یا با طول کم
small shot
ساچمه
small sircraft
هواپیمای کوچک
small stuff
طناب نازک
small stuff
ریسمان
small timer
ادم بی اهمیت
small minded
کوته نظر
small minded
دارای ذوق واستعداد محدود
they sing small now
اکنون دیگر صداشان در نمیاید
a small grimace
معوج سازی
[صورت]
small change
پول خرد
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
Just a small portion.
یک پرس کوچک
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small businessman
تاجرشرکتهایکوچک
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
small screen
صفحهتلویزیون
a small car
یک اتومبیل کوچک
small fry
<idiom>
شخص غیر مهم ،جوانان
My salary is too small for me .
کمترین توجهی نکرد
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
small hours
سحرگاهان
small change
کم ارزش
small change
کم اهمیت
small change
ناچیز
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
small-town
شهرستانی
small-town
کم سروصدا
small blade
تیغکوچک
a small grimace
اخم
This position is much too small for me .
این سمت برای من خیلی کوچک است
small lot
نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small talk
حرف مفت
small ale
ابجو ابکی وارزان
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small ball
پرتاب بی حالت
small beam
تیرچه
small beer
ابجو پست وکم الکل
small bells
زنگوله
small bore
جنگ افزار کالیبر کوچک
small-scale
مقیاس کوچک
small circle
دایره صغیره سماوی
small circle
دایره صغیره
small beer
چیز بی اهمیت
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
it is ridiculously small
بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
small talk
حرف بیهوده زدن
small arms
سلاحهای کالیبر کوچک
small fry
کوچک
small fry
بچگانه
small arms
جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small-time
بی اهمیت
small time
ناچیز
money of small d.
پول خرد
great and small
خردوبزرگ
he has a small p in shimran
او ملک کوچکی درشمیران دارد
he has small greek
کمی یونانی میداند
small arms
سلاحهای سبک
small clothes
نیم شلواری
small clothes
جامه بچه گانه
small cloths
جامه بچگانه
small scale
مقیاس کوچک
small scale
بمقیاس کم
small scale
بمقدار کم
small-scale
بمقیاس کم
small-minded
کوته نظر
small intestine
روده کوچک
small intestine
معاء دقاق
small intestine
روده باریک
small-time
ناچیز
small time
بی اهمیت
small letter
حرف ریز
small letters
حروف کوچک چون bوa
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
small gross
قراص کوچک
small cloths
نیم شلواری
small craft
کرجی ها
small craft
کشتیهای کوچک ضتی ب
small-scale
بمقدار کم
small detail
جزء کوچک
small lot
نوبه کم تعداد
small game
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small farmers
کشاورزان خرد یا کم مایه
small game
پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small scale industry
صنعت به مقیاس کوچک
a building of small scale
عمارت کوچک
small country town
شهرستان کوچک
small-minded opinions
عقاید کوته نظر
small pair of compasses
پرگاره
small earthen pot
دیزی
small craft warning
پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small scale integration
مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small reservoir at well top
منبع
small claims court
دادگاه دعاوی کوچک
small business computer
کامپیوتر کوچک تجاری
small detached house
خانهتکیکوچک
small drawstring bag
کیفکوچککیسهای
small hand cultivator
ماشینشخمزنیکوچکدستی
his face is p with small pox
رویش ازابله پرازچاله است
The ring is too small for my finger.
انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
She is svelt . she has a small waist .
دختر کمر باریکی است
small piece of brick
کلوک
small scale integration
قطعه
small computer systems interface
واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small computer system interface
میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Trifling ( small) happenings of life .
اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Do not entrust great affairs to the small.
<proverb>
به خردان مفرماى کار درشت .
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise !
شما کجا اینجا کجا !
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com