Dictiornary-Farsi | smooth the paint | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 141 (7 milliseconds)

English	Persian
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن


Other Matches

smooth	ارام
smooth	نرم روان سلیس
smooth	بی تکان صاف کردن
smooth see	دریای ارام
smooth something over <idiom>	بهتریا قابل تحمل تر شدن
smooth <adj.>	بدون دشواری
smooth <adj.>	روان [اصطلاح مجازی]
smooth <adj.>	نرم وقابل انعطاف
smooth <adj.>	ملایم
smooth <adj.>	لطیف
smooth <adj.>	نرم
smooth	صاف
smooth	قسمت صاف هر چیز
smooth	ملایم
smooth	هموار
smooth	نرم روان
smooth	سلیس
smooth	بی تکان
smooth	بی مو
smooth	صیقلی
smooth	ارام کردن تسکین دادن
smooth	دلنواز روان کردن
smooth	هموار کردن
smooth	سطح صاف
smooth	صافکاری کردن
smooth	صاف کردن بدون اشکال بودن
smooth	صاف شدن ملایم شدن
to smooth the brow	گره از جیب گشادن
it is smooth out side	از بیرون صاف است
to smooth a difficulty	اشکالی را رفع یا برطرف کردن
to smooth over a fault	عیب یا تقصیری را پوشاندن
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
smooth surface	رویه صاف
smooth bore	جنگ افزار بدون خان
smooth breathing	نام این نشان
smooth breathing	که دردستوریونانی عدم تلفظ حرف اول رامیرساند
smooth muscle	ماهیچه صاف
smooth muscule	عضله صاف
smooth scrolling	حرکت هموار
smooth bore	جنگ افزار لوله صاف و بدون خان
smooth tongued	چرب زبان
smooth tongued	خوش بیان چاپلوس
smooth with the plane	رنده کردن
the rough and the smooth	اسایش وسختی
smooth break	سطح گسیختگی
smooth-talking	مطمئنومتقاعدکننده
smooth plane	رنده صاف کاری
smooth function	تابع همواری [ریاضی]
smooth delivery	تحویل بی اشکال
Nice and smooth.	صاف وصوف
To smooth out a cloth by ironing it .	پارچه را با اطوصاف کردن
quasi smooth flow	جریان نیمه ارام یا شبه ارام
smooth core armature	ارمیچر با هسته صاف
smooth plaster surface	پاکیزه کردن
shotgun (smooth-bore)	تفنگشکاری
paint	پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint	رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paint	رنگ
to paint out	بازدن رنگ پاک کردن
paint	رنگ شدن
paint	نگارگری کردن نقاشی کردن
pc paint	برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
to paint something [with something]	چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
paint	رنگ نقاشی
paint	رنگ کردن
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
rustproof paint	رنگ ضد زنگ
paint cup	مخزنرنگ
paint stripper	مادهایکهجهتازبینبردنرنگهایبرجاماندهازقدیماستفادهمیشود
gloss paint	رنگیکهوقتیخشکشدهباشد میدرخشد
paint spray	اسپریرنگ
war paint	نقاشی بدن برای رزم و پیکار
wall paint	رنگ دیوار
traffic paint	خط کشی راه
to coat something [with paint]	چیزی را با لایه ای [از رنگ] پوشاندن
water paint	رنگ لعابی
surface paint	استر
to paint the lily	چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
poster paint	تقریبابیرنگ
oil paint	رنگ روغنی
coat of paint	اندود رنگ
enamel paint	رنگ لعابی
finishing paint	رنگ سازی اماده
fireproof paint	رنگ نسوز
flat paint	رنگ مبنا
flat paint	زمینه
fluorescent paint	رنگ فلورسنت
cement paint	اندود کردن با دوغاب سیمان
lacquer paint	رنگ لاکی
lay on paint	رنگ زدن
luminous paint	رنگ شب نما
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
oil paint	رنگ روغن
anticorrosive paint	ماده ضد زنگ
antirust paint	ضد زنگ
antirust paint	رنگ ضد زنگ
battery paint	رنگ باتری
bituminous paint	رنگ قیری
bituminous paint	رنگ قیردار
luminous paint	رنگ نور
luminous paint	شبرنگ
paint thinner	رقیقگر رنگ
priming paint	رنگ استر
plastic paint	رنگ پلاستیکی
phosphorescent paint	رنگ تابنده
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران
Paintbrush/Paint	windows برای تولید و ویرایش تصاویر atmap
paint work	رنگ کاری ساختمان
paint thinner	تینر رنگ
paint thinner	تینر یا رقیق کننده رنگ
priming paint	رنگ استری
paint remover	رنگ زدا
paint program	نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
paint progarm	برنامه نگارگری
paint gun	رنگ پاش
paint coat	روکش رنگ
paint pot	گلفشان
paint brush	قلم موی نقاشی
paint roller	غلطک رنگ کاری
paint spray gun	پیستوله رنگ
anti flouing paint	رنگ ضد خزه
acid resisting paint	رنگ ضد اسید
acid proof paint	رنگ ضد اسید
to strip the paint off the wall	رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
to paint the town red	مستی کردن اشوب کردن
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی
linseed oil paint	رنگ روغن برزک
to paint adoor green	رنگ سبز بدری زدن
to paint adoor green	دری را رنگ سبز زدن
rust protection paint	رنگ ضد زنگ
paint roller mill	دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
paint roller mill	غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
heat fast paint	رنگ مقاوم گرما
His fingers were stained with paint .	روی انگشتانش لکه های رنگ بود
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
paint the town red <idiom>	اوقات خوشی داشتن
paint spray gun	رنگ پاش
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
to paint the town red	عربده کردن
You have rubbed your coat against some wet paint .	کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )