Dictiornary-Farsi | snap shot | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
snap shot	عکس فوری
snap shot	بعجله انجام شده
snap shot	فوری
snap shot	عکس فوری گرفتن


Other Matches

snap at	ربودن
snap	گازگرفتن
snap	چسبیدن به قاپ زدن
snap	سخن نیش دارگفتن
snap	عوعو کردن
snap	گرفتن عکس فوری
snap	شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap	بی مقدمه
snap	شتابزدگی ناگهانی
snap	عجله
snap	قفلکیف وغیره
snap	چفت
snap	قالب زنی
snap	مهرزنی
snap	یک گاز
snap	لقمه
snap	اچار پرچ
snap	روش بازگرداندن توپ به بازی از تجمع
snap at	روی دست بردن
snap at	غنیمت شمردن
snap at	حمله کردن
snap into it	زودباش
snap into it	بجنب
snap at	زودخریدن
snap up	تند برداشتن
snap up	بزودی خریدن روی دست بردن
snap up	بیدرنگ پذیرفتن
snap up	معترض شدن
snap	ناگهانی
snap	بی خبر
snap	باخشونت حکمی رادادن
snap	ربودن
snap	پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snap	گیره فنری
snap	قزن قفلی
snap	گازناگهانی سگ
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
snap	پارگی یا گسیختن نخ تار یا پود
(a) snap <idiom>	خیلی ساده
snap out of it <idiom>	ترس کسی ریختن
snap up <idiom>	با اشتیاق گرفتن
to snap	یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
to snap at someone	یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
to snap up	زودبرداشتن
to snap up	ربودن
snap	بشکن
snap	قاپیدن
snap	گسیختن
snap up	سخن کسی را قطع کردن
it is a soft snap	کاری ندارد
snap swivel	حلقه گردان با گیره فلزی برای وصل کردن طعمه ماهیگیری به ان
snap switch	کلید فنری
it is a soft snap	چیزی نیست کاراسانی است
snap fastener	دکمه قابلمه
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
snap shooter	عکاس فوری
snap ring	خار حلقوی
snap report	گزارش فوری یا انی
snap one's fingers	بشکن زدن
snap bean	لوبیا سبز
snap bean	لوبیافرنگی
snap fastener	دکمه فشاری
cold snap	یخ بندان بی مقدمه
snip snap	جواب زیرکانه
snip snap	صدای تیک تیک دراوردن صدای تیک تیک
to snap at an invitation	دعوتی را فورا پذیرفتن
snap shackle	شکلاچارپرچ
to snap one;s fingers at	با زدن بشکن
to snap one;s fingers at	ناچیز شمردن
brandy snap	یکجوربیسکوئیت
snap pass	پاس سریع با پیچش سریع مچ
snap-fastening waist	دکمهکمر
snap a person's head off	بکسی پریدن
snap a person's head off	تشر زدن
snap a person's nose off	بکسی پریدن
snap a person's nose off	تشر زدن
i dont care a snap	مرا هیچ پروایی نیست
to snap one's nose or head off	بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to snap one's chewing gum	ترکاندن آدامس باد شده
snap-fastening front	جلودکمهدار
snap-fastening tab	نوارجلو
inside-leg snap-fastening	دکمهایرویسمتداخلشلوار
like a shot	بیدرنگ
like a shot	بی تامل
shot	گلوله
one shot	یک بارهای
to be shot	خراب بودن
He shot himself.	او به خودش شلیک کرد.
Take my shot	بند کفشم باز شده
within shot	در تیررس
to be shot	ازکارافتادن
shot	جوانه زده
shot	برد
shot	پرتاب وزنه گلوله سربی
shot	تیرپرتاب شده
shot	اسم مفعول shoot
shot	ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shot	تیراندازی تیرانداز ماهر
shot	شوت
shot	تیر
shot	تیراندازی شده تیرخورده
shot	گلوله تیراندازی شده
shot	امپول
shot	یک طول زنجیر لنگر
shot	ساچمه
shot	رسایی پرتابه
shot	تزریق
shot	جرعه
shot	یک گیلاس مشروب
shot	فرصت ضربت توپ بازی
shot	منظره فیلمبرداری شده
shot	عکس
shot	رهاشده
shot	تیرزدن
shot	اصابت کرده
shot	ضربه
big shot	شخص مهم
acrack shot	تیراندازماهر
alley shot	ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
shot putters	شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
shot putter	شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
parting shot	تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
big shot	ادم کله گنده
pot-shot	تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot shot	تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
spot shot	ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
stop shot	ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
bank shot	پرتابی که به تخته بخورد
chip shot	ضربه کوتاه
cheap shot	خشونت عمدی
charity shot	پرتاب ازاد
case shot	چارپاره
case shot	چار پاره
carom shot	طرز ضربه زدن به گوی بامماس گذاشتن به گوی دیگر
cannon shot	تیررس توپ شلیک شده از توپ
cannon shot	گلوله توپ
called shot	ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
case shot	جای فشنگ
call one's shot	مشخص کردن هدف
break shot	نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
bounce shot	گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
bank shot	ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
bank shot	ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
combination shot	ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
stuff shot	شوت ابشاری
tee shot	ضربه از نقطه شروع بازی گلف
one aircraft was shot down	یک هواپیما
solid shot	ساچمهخالص
mug shot	عکسیکهدرزمانارتکابجنایتگرفتهشود
As soon as a shot was heard …	تا صدای تیر شنیده شد …
To fire a shot	تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
A shot in the dark	تیری درتاریکی
She shot up last year .	پارسال یکدفعه قد کشید
big shot <idiom>	شخص مهم وقدرتمند
give it your best shot <idiom>	سخت سعی کردن
long shot <idiom>	شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
shot in the arm <idiom>	تشویق یا برانگیختن چیزی
shot in the dark <idiom>	تیری درتاریکی
hollow shot	گودالساچمه
bar shot	ساچمهیمیلهای
to fire a shot	شلیک کردن
to fire a shot	تیرخالی کردن
shot put	پرتاب وزنه
trap shot	ضربه به گوی از محدوده ماسهای
trial shot	گلوله ازمایشی
trial shot	تیر ازمایشی
trial shot	تیر قلق گیری
wedge shot	ضربه برشی در گلفV
wild shot	تیر پراکنده
wild shot	تیر بی هدف
with in gun shot	درمیدان تیر درتیررس
wood shot	ضربه با قسمت چوبی راکت
with in ear shot	در حدود صدا رس
corner shot	ضربه به گوشه دیوار جلو
crosscourt shot	ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
dead shot	تیر خطا
dead shot	تیر اشتباه
kill shot	ضربه محکم
jaw shot	ضربه به گوی در گوشه میزبیلیارد
dismantling shot	تیر تخریب کننده
dismantling shot	تیر قطعه قطعه کننده گلوله تخریب کننده
indian shot	خیز ران هندی
one shot lubrication	روغنکاری گروهی
long shot	کسیکه درمسابقات
long shot	شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
long shot	شرکت کنندهای که احتمال پیروزی کمی دارد
open shot	با کارکرد ازاد
open shot	سیستم باز
one aircraft was shot down	سرنگون گردید
dab shot	ضربه ناگهانی از نزدیک تور
ond shot	بیک حمله دریک حمله
ond shot	یکمرتبه
ond shot	یکجا
net shot	ضربه لب تور
hook shot	شوت هوک
hole shot	شکست دادن حریف با شروع بهتر
he was shot for a spy	او به جرم جاسوسی تیرباران شد
eye shot	زدن بخال
eye shot	تیررس
explosion shot	ضربه چوب به ماسه