English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (7 milliseconds)
English Persian
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
lily سوسن سفید
lily زنبق زنبق رشتی
lily ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
lily livered بزدل
lily white سفید چون زنبق
madonna lily گل سوسن
lily pad برگ شناور زنبق ابی
day lily زنبق رشتی
easter lily نوعی سوسن
lily livered ترسو
foxtail lily نوعی گیاه بادوام
lily white خیلی سفید
lily liver جبن
madonna lily گل سوسن سفید
lily of the valley گل برف
lily livered جبون
stone lily سنگواره سوسنیان
tiger lily سوسن بلند اسیایی
to paint the lily چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
lily of the valley موگه بهار
water lily نیلوفر ابی
white lily زنبق
lily-livered بزدل
lily of the valley زنبق الوادی
lily-livered ترسو
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
to d. with snow پوشاندن
to d. with snow ازبرف
snow course برف راهه
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under شکست فاحش خوردن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under مستغرق ساختن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow برفک
snow برف امدن
snow برف باریدن
snow برف
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow tire تایریخ شکن
snow survey برفسنجی
snow storm کولا ک برف
snow shovel پارو
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow shoe کفش
snow shoe برفی
cloggy snow برف چسبناک
to shovel snow با بیل برف کندن
snow white سفید یکدست
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow job <idiom> لاف زدن
Snow thaws. برف آب می شود
snow shower بارشبرف
snow guard محافظبرف
intermittent snow بارشمتناوببرف
continuous snow بارشبرفدائمی
surmounted with snow پوشیده از برف
snow white مثل برف سفید اسم خاص
packed snow برف فشرده شده
snow ball گلوله برف
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
new fallen snow برف تازه
snow berry گل مروارید
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow berry گل برف
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow slip بهمن
snow devil بهمن
snow-white سفید برفی
snow-white برفام
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
snow-white سفید
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow gage برفسنج
snow gauge برف سنج
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow fence حفاظ برف
snow fence دیواره برفگیر
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow leopard یوز پلنگ
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow drift برف انبار
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snow ball tree گل بدماغ
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
snow blower [rotary snowplough] برف خور
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com