English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 133 (7 milliseconds)
English Persian
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
plough خیش
plough برف روفتن
plough شخم زدن باسختی جلو رفتن
plough ماشین برف پاک کن
plough شخم
plough شخم کردن شیار کردن
plough گاو اهن
plough land مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
plough boy جوانک روستایی
fillister plough کنش کاو
plough monday نخستین دوشنبه پس از خاج شویان
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
plough boy بچهای که گاویا اسب رادرشخم زنی میراند
fillister plough شیار
ribbing plough گاوآهنشیاری
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough a line خط یا شیارانداختن
to follow the plough کشاورزی کردن
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow ازبرف
snow under مستغرق ساختن
snow under شکست فاحش خوردن
snow course برف راهه
to d. with snow پوشاندن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow برف
snow برف باریدن
snow برفک
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow برف امدن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow survey برفسنجی
snow white مثل برف سفید اسم خاص
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow shoe برفی
snow shoe کفش
snow white سفید یکدست
snow ball گلوله برف
snow shovel پارو
snow storm کولا ک برف
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow tire تایریخ شکن
surmounted with snow پوشیده از برف
packed snow برف فشرده شده
snow tractor تراکتور برف
to shovel snow با بیل برف کندن
snow thrower برف خور
cloggy snow برف چسبناک
continuous snow بارشبرفدائمی
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow guard محافظبرف
snow shower بارشبرف
Snow thaws. برف آب می شود
snow job <idiom> لاف زدن
snow job <idiom> لاف استادی زدن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow-white سفید برفی
new fallen snow برف تازه
snow berry گل برف
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow berry گل مروارید
snow bound دچار برف
snow slip بهمن
snow devil بهمن
snow-white برفام
snow-white سفید
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow gage برفسنج
snow gauge برف سنج
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow leopard یوز پلنگ
snow flake دانه برف
snow fence حفاظ برف
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow drift برف انبار
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow cave اتاق برفی
snow fence دیواره برفگیر
snow charge بار برف
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snow ball tree گل بدماغ
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
snow blower [rotary snowplough] برف خور
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com