Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English
Persian
snow shower
بارشبرف
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
shower
درشت باران
shower
دوش باریدن
shower
دوش گرفتن
shower
فشند
shower
دوش
shower
رگبار
rain shower
باران شدید
meteoric shower
رگبار تیر شهاب
meteoric shower
سقوط پیاپی شهابهای ثاقب
meteor shower
رگبار تیر شهاب
meteor shower
سقوط پیاپی شهابهای ثاقب
shower head
سردوش
shower bath
دوش
electron shower
رگبار الکترونی
spring shower
رگبار بهاری
shower bath
حمام دوش
shower hose
شلنگدوش
shower cubicle
محفظهدوش
hail shower
رگبار
portable shower head
شیرسروان
bath and shower mixer
اختلاطدوشووان
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow under
مستغرق ساختن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow course
برف راهه
snow under
شکست فاحش خوردن
to d. with snow
پوشاندن
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow
ازبرف
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow
برف باریدن
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برفک
snow
برف امدن
snow
برف
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
to shovel snow
با بیل برف کندن
snow line
خط برف
snow tire
تایریخ شکن
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow plough
برف پاک کن
snow shoe
کفش
snow shoe
برفی
snow shovel
پارو
snow storm
کولا ک برف
snow survey
برفسنجی
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
packed snow
برف فشرده شده
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow tractor
تراکتور برف
Snow thaws.
برف آب می شود
snow guard
محافظبرف
cloggy snow
برف چسبناک
snow thrower
برف خور
continuous snow
بارشبرفدائمی
intermittent snow
بارشمتناوببرف
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
new fallen snow
برف تازه
snow slip
بهمن
snow-white
سفید
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow devil
بهمن
snow cave
اتاق برفی
snow ball
با گلوله برف زدن
snow flake
برف ریزه
snow flake
یکجور گل حسرت
snow gage
برفسنج
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow ball
گلوله برف
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow flake
برف دانه
snow flake
دانه برف
snow clad
برف پوشیده
snow charge
بار برف
snow clad
برف پوش
snow covers
برف پشته
snow drift
توده برف
snow drift
برف انبار
snow clad
پر برف
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow fence
حفاظ برف
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
snow ball tree
گل بدماغ
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com