Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English
Persian
snow tractor
تراکتور برف
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
tractor
تراکتور یا ماشین شخم زنی گاو اهن موتوری
tractor
قایق اب خاکی شنی دار
tractor
تراکتور
amphibious tractor
خودروشنی دار اب خاکی
caterpillar tractor
تراکتور کاترپیلار
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
two wheel tractor
تراکتور دوچرخه
tractor feed
تغذیه کاغذ پیوسته
tractor group
گروه ناوچههای اب خاکی مخصوص پیاده کردن نفرات و خودروهای شنی دار اب خاکی
tow tractor
تراکتوربکسل
tractor engine
موتورتراکتور
tractor unit
قسمتتراکتور
wheel tractor
فرمانتراکتور
pusher tractor
تراکتور چرخ زنجیری که اسکریپر را هنگام خاکبرداری به حرکت درمی اورد
crawler tractor
تراکتور
tractor feed mechanism
مکانیسم تغذیه تراکتوری
track layting tractor
تراکتور چرخ زنجیری
tractor feed printer
چاپگر تغذیه شده تراکتوری
diesel engined tractor
تراکتور دیزلی
crawler type tractor
تراکتور نوع خزنده
Bobtail
[tractor unit]
[American English]
تراکتور
[کامیون بدون تریلر]
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برفک
snow under
شکست فاحش خوردن
snow
برف باریدن
snow
برف
snow course
برف راهه
to d. with snow
پوشاندن
to d. with snow
ازبرف
snow under
مستغرق ساختن
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow
برف امدن
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف روب
snow plough
برف پران
snow plough
برف پاک کن
snow storm
کولا ک برف
snow tire
تایریخ شکن
snow shoe
برفی
snow shoe
کفش
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
snow white
سفید یکدست
snow survey
برفسنجی
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow shovel
پارو
snow fence
دیواره برفگیر
to shovel snow
با بیل برف کندن
snow thrower
برف خور
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
packed snow
برف فشرده شده
cloggy snow
برف چسبناک
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow job
<idiom>
لاف زدن
Snow thaws.
برف آب می شود
snow shower
بارشبرف
snow guard
محافظبرف
intermittent snow
بارشمتناوببرف
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow-white
سفید
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow blind
برف کوری
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
new fallen snow
برف تازه
snow slip
بهمن
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow devil
بهمن
snow cave
اتاق برفی
snow line
خط برف
snow gage
برفسنج
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball
گلوله برف
snow ball
با گلوله برف زدن
snow flake
یکجور گل حسرت
snow covers
برف پشته
snow clad
برف پوشیده
snow clad
برف پوش
snow charge
بار برف
snow drift
توده برف
snow drift
برف انبار
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
حفاظ برف
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow clad
پر برف
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
snow ball tree
گل بدماغ
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com