English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
sound waves موج صوتی
sound waves صوت
Other Matches
Sound mind in a sound body. <proverb> عقل سالم در بدن سالم.
new waves نیوویو
waves موج
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves خیزاب
waves فر موی سر دست تکان دادن
waves موجی بودن موج زدن
waves هیجان
waves موج رادیویی
waves موج زدن
gravity waves امواج ثقلی
electromagnetic waves امواج الکترومغناطیسی
metric waves موجهای متری
gravitational waves امواج گرانشی
incoherent waves امواج همدوس
hertzian waves امواج هرتز
gravitational waves امواج جاذبه
ground waves امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves امواج زمینی
electromagnetic waves امواج الکترومغناطیسی پرتوهای الکترومغناطیسی
electromagnetic waves امواج الکترومگنتیک
brain waves امواج مغزی
tidal waves امواج جزرومدی
shock waves موج ضربهای
shock waves موج ضربه
shock waves موج ضربت
shock waves موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
assault waves موجهای هجوم
assault waves امواج هجومی نفرات و وسایل
bed waves موج بستر
tidal waves موجهای پس از زمین لرزه
make waves <idiom> ایجاد دردسر
radio waves امواج رادیویی
crashing waves امواج خروشان
train of waves قطار موج
thermal waves امواج گرمایی
the waves of the sea خیزابهای دریا
the waves of the sea امواج دریا
the waves beats or the shore امواج به ساحل می کوبد
The infantry attacked in waves . پیاده نظام بصورت موج ( موج) وار حمله کرد
visualization of seismic waves تجسمارتعاشاتزمینلرزه
detection of seismic waves ردیابامواجمرتعش
deep water waves موجهای زیرابی
amplification of seismic waves تقویتکنندهامواجمتزلزل
The waves were mountain - high . موجها با ندازه یک کوه بودند ( خیلی بلند )
transcription of seismic waves آوانویسیارتعاشزمینی
sound <adj.> بی عیب
associated sound صدای همراه
sound <adj.> بی عیب و نقص
sound <adj.> بدون مشکل
sound out <idiom> سین جین کردن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
to sound an a شیپوراشوب زدن
sound off فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
sound off ازادانه بیان کردن
sound off مزه دهان کسیرافهمیدن
sound off قدم شماری درهنگام رژه رفتن
sound عمق یابی کردن
sound گمانه زدن
sound ژرفاسنجی کردن
sound کاملا
sound موج صوتی
sound بطورژرف
sound صوت صد
sound صدا دادن
sound طنین
sound بی عیب
sound ژرفایابی کردن
sound اندازه گیری عمق اب
sound زدن
sound نواختن
sound درست بی عیب
sound بی خطر دقیق
sound سالم
sound مفهوم
sound صدا دادن صداکردن
sound تبدیل صوت آنالوگ به دیجیتال که قابل استفاده در کامپیوتر شود
sound صوت
sound فایل ذخیره شده روی دیسک که حاوی داده صوت است
sound صدا
sound بصدادراوردن
sound استوار
sound کیلوهرتز
sound به نظر رسیدن بگوش خوردن
sound کارت اضافی که سینگالهای صوتی آنالوگ را تحت کنترل کامپیوتر تولید میکند
sound اوا
sound پوششی که صدا را در چاپگر پر و صدا قط ع میکند
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
the sound of a bugle صدای شیپور
sound vibration ارتعاش صوتی
sound velocity سرعت حرکت صوت در اب دریا
background sound موسیقی متن
sound takeoff صداگیری
sound pressure فشار صوت
sound probe گیرنده صوتی
sound proof ضد صوت
background sound موسیقی پس زمینه
background sound موزیک متن
sound propagation انتشار صوت
sound ranging مسافت یابی صوتی
Sound Recorder امکانی در ویندوز ماکروسافت که به کاربر امکان اجرای فایلهای صورت ای دیجیتالی یا ضبط صوت روی دیسک و اجرای ویرایش ابتدایی میدهد
sound spectrograph طیف نگار صوتی
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
to sound a parley با زدن شیپور
sound desk میزصدا
sound hole حفرهصدا
sound monitor صفحه نمایشگر صدا
sound receiver دریافتگر صدا
sound technician تکنسین صدا
sound practices شیوه های درست
sound effect جلوههایصوتی
sound console پایه صدا
sound alarm اعلام صدا
production of sound تولیدات صدا
to sound a parley بگفتگوخواندن
to sound a retreat شیپور عقب نشینی زدن
to sound the retire شیپور عقب نشینی زدن
to sound a trumpet شیپورزدن
to sound the retreat شیپورعقب نشینی زدن
sound insulation عایق صدا
transmission of sound انتقال یاعبورصدا
sound signal علائم صدا
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
sound barrier مانع صوتی
magneticd sound صوت مغناطیسی
sound effects عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
safe and sound صحیح وتندرست
volume of sound شدت صوت
sound frequency بسامد صوتی
sound absorbing صدا گیری
sound absorption جذب صدا
sound absorption جذب صوت
sound bars نوارهای صوتی
Sound Blaster نوعی کارت صوتی برای PC سازگار ساخت Creative habs که امکان ضبط صدا روی دیسک را میدهد
Sound Blaster و پس اجرای آن
intensity of sound شدت صوت
aduacent sound صدای مجاور
sound effects صدا سازی
sound wave صوت
complete sound فشنگ کامل
sound wave موج صوتی
fish sound بادکنک ماهی
accompanying sound صدای همراه
impact sound صدای برخورد
sound bow کاسه زنگ اخبار
sound box جعبه تبدیل امواج صوتی به صدا
sound camera دوربین فیلمبرداری مجهزبدستگاه ضبط صوت
sound absorption خاصیت تبدیل انرژی صوتی خاصیت جذب انرژی صوتی
sound frack محل مخصوص ضبط صوت برروی حاشیه فیلم ناطق
sound money پول سالم
sound hood صداپوش
sound money پول قوی
sound level شدت صوت
sound intensity شدت نور
sound insulation صدابندی
sound level شدت نسبی صوت
sound judgement عقل سلیم
sound powered وسیله صوتی
sound powered صوتی
sound discipline انضباط صدا یا جلوگیری ازسر و صدا
sound channel کانال صوتی دریایی
sound channel مسیرعبور صوتی
sound distortion شکستگی صدا
sound distortion اعوجاج صوت
sound carrier حامل صوت
sound economy اقتصاد قوی
sound energy انرژی صوتی
sound discipline انضباط صوتی
high frequency sound موج صوتی فرکانس بالا
sound volume amplifier تقویت کننده شدت صوت
wundt sound pendulum پاندول صوتی وونت
acoustical sound enclosure روپوش صوتی
magnetic sound recorder دستگاه ضبط صوت مغناطیسی
split sound system کانال صوتی دوگانه
sound level meter شدت صوت سنج
acoustical sound enclosure محفظه عایق صوتی
impluse sound level سطح صوت ضربهای
sound powered telephone تلفن صوتی
laplacian speed of sound سرعت لاپلاسی صوت
To be sound in wind and limb. جسما" سالم وقوی بودن
The sound rings in the ears. صدا در گوش می پیچد
maximum sound pressure فشار صوت حداکثر
minimal audible sound کمترین صوت شنودپذیر
newtonian speed sound سرعت نیوتنی صوت
sound monitoring selector انتخابگرنمایشصدا
sound control room اتاقکنترلصدا
intercarrier sound system کانال صوتی مخلوط
I was sound asleep when he knocked. وقتیکه در زد غرق خواب بودم
sound digitizing processor گزارهصدایکامپیوتری
They gave him a sound thrashing . اورا کتک مفصلی زدند
impluse sound level meter سطح صوت ضربه سنج
track [on a sound recording medium] تیتر موسیقی [روی محیط ضبط صوت]
track [on a sound recording medium] تیتر آهنگ
dual channel sound system کانال صوتی دوگانه
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
sound/video preview unit واحدبهعقبزدنصدایویدئو
sound [arguments, data, figures] <adj.> درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
dual channel television sound system کانال صوتی دوگانه
I hear a strange noise ( voice , sound ) . صدای غریبی به گوشم می رسد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com