Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
speak a word
سخنی بگویید
speak a word
چیزی بگویید حرفی بزنید
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
speak
تکلم کردن
speak
صحبت کردن
speak
حرف زدن
not to speak of
<conj.>
قطع نظر از
speak
سخن گفتن
speak
دراییدن
speak out
بلندترحرف زدن
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
speak
گفتگو کردن
speak
سخنرانی کردن
not to speak of
<conj.>
سوای
not to speak of
<conj.>
گذشته از
so to speak
گوی
so to speak
چنانکه گویی
speak for
<idiom>
درخواست کردن
i wish i might speak
کاش می توانستم سخن بگویم
not to speak of
<conj.>
چه برسد به
speak out
بی پرده سخن گفتن
speak well for
معرفی کردن
speak well for
گواهی دادن
It is nothing to speak of .
چیز قابلی نیست
i will speak to him about it
در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
i was the second to speak
دومین کسی که سخن گفت من بودم
to speak of
<idiom>
مهم ،گفتگوی با ارزش
to speak out
بی پرده سخن گفتن بلندترحرف زدن
to speak with f.
به روانی سخن گفتن
so to speak
اگربتوان چنین چیزی گفت
speak up
<idiom>
بلندو واضح سخن گفتن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
So to speak
این جور میشود گفت
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
to speak under one's breath
اهسته سخن گفتن
it ill became him to speak
سخن گفتن باو نمیامد
speak one's piece
<idiom>
فکر کسی را خواندن
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
Speak well of the dead .
<proverb>
پشت سر مرده بد نگو.
Hear twice before you speak once.
<proverb>
یکى که دو بشنو و یکى بیش مگو.
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
To speak the truth.
حقیقت را گفتن
These statistics speak for themselves.
این آمار به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
to speak daggers
سخت سخت یا نیشدار گفتن
to speak ill of
بد گویی کردن از
to speak one's mind
اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to speak through one's nose
تو دماغی
to speak through one's nose
سخن گفتن
to speak under one's breath
نجواکردن
i speak under correction
انچه می گویم ممکن است درست نباشد
he is unable to speak
ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
he began to speak
شروع کردبه حرف زدن
speak ill of
بدگویی کردن از
The facts speak for themselves.
<idiom>
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
speak the trurh
راست گفتن
speak the trurh
صادقانه گفتن
he is unable to speak
قادربسخن گفتن نیست
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
to speak with a sweet tongue
<idiom>
تملق گفتن
What foreign language do you speak ?
با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟
I'll speak at length on this subject.
دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
To speak in a low voice.
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
speak of the devil and he appears
<idiom>
حلال زاده بودن
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
to speak with a sweet tongue
<idiom>
چاپلوسی کردن
to speak with a sweet tongue
<idiom>
ریشخند کردن
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case.
بگذار حرفش را بزند
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone .
نسبت زشتی به کسی دادن
To speak firmly . Not to mince ones words .
محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
I am too shy (timid) to speak English .
خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
Speak in a low voice . Spead slowly .
یواش حرف زدن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word
مشابه 10721
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن اخر
word for word
<adv.>
مو به مو
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word
واژه
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
take my word for it
قول مراسندبدانید
that is not the word for it
لغتش این نیست
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
word
حرف
word
واژه سخن
word
گفتار
word
لفظ
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word
لغت
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word
به شرافتم قسم
word for word
کلمه به کلمه
word for word
تحت اللفظی
word
عبارت
word
پیغام خبر
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
فرمان
word
عهد
word
قول
word for word
طابق النعل بالنعل
keep to one's word
سر قول خود بودن
last word
<idiom>
نظر نهایی
say the word
<idiom>
علامت دادن
in a word
خلاصه
at his word
بحرف او
word
کلمه
word
اطلاع
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
last word
اتمام حجت
last word
حرف اخر
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
to say a word
سخن گفتن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
at his word
بفرمان او
last word
بیان یا رفتار قاطع
say a word
سخن گفتن
to say a word
حرف زدن
say a word
حرف زدن
word picture
بیان یا شرح روشن
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
swear-word
فحش
swear-word
ناسزا
word order
ترتیب واژه ها
word correction
اصلاحکلمه
word of honour
قول شرف
word choice
بیان
word choice
کلمه بندی
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
four-letter word
واژهی قبیح
four-letter word
واژهیچهار حرفی
word choice
جمله بندی
word salad
اشفته گویی
word square
acrostic
word square
جدول کلمات متقاطع
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time
زمان کلمه
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word salad
سالاد کلمات
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
buzz word
رمز واژه
buzz word
لغت بابروز
swear-word
کفر
word book
واژه نامه
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
Word of honor .
قول شرف
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
word book
کتاب لغت
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
written word
کلماتنوشتاری
word book
قاموس
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
word book
فرهنگ لغات
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
word book
لغت نامه
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
word book
دیکشنری
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com