English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (10 milliseconds)
English Persian
split decision رای اکثریت داوران
Other Matches
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
decision برنده کشتی با امتیاز
decision برنده با امتیاز
decision رای
decision نتیجه
decision حکم دادگاه داوری
decision قرار
decision مدار منط قی که روی داده دودویی کار میکند و خروجی طبق عمل خواهد بود
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision مجموعه برنامه هایی که به مدیر کمک میکند با استفاده از تصمیمات
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision جدولی که رابط ه بین متغیرهای مشخص و اعمالی که در شرایط مختلف رخ میدهند نشان میدهد
decision دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision عزم
to come to a decision تصمیم گرفتن
to come to a decision رای دادن [قانون]
decision تصمیم
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decision tree مسیر تصمیم گیری
decision box جعبه تصمیم
decision theory تئوری تصمیم
decision altitude ارتفاع نهایی مسیرفرودهواپیمای بی خلبان حداکثرارتفاع در مسیر فرود
decision table جدول تصمیمی
decision table جدول تصمیم گیری
decision symbol علامت تصمیم
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
decision structure ساختار تصمیم
decision process فرایند تصمیم
decision model الگوی تصمیم گیری
decision making تصمیم گیری
decision maker تصمیم گیرنده
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decision instruction دستورالعمل تصمیمی
decision height حداکثر ارتفاع مسیر فرودهواپیمای بی خلبان از سطح زمین
decision tree درخت تصمیم
decision variable متغیر تصمیم گیری
to make a decision تصمیم گرفتن
to plead against a decision نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
to make a decision رای دادن [قانون]
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
final decision رای قطعی و نهایی
logical decision تصمیم منطقی
decision table جدول تصمیم
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
decision making policy سیاست تصمیم گیری
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
split up <idiom> جداشدن
to be split [over something] [with somebody] ناسازگاری کردن [با کسی] [سر چیزی]
split t نوعی طرح تهاجمی شبیه به جبهه تی
split up پاره شدن
split up از هم جدا شدن از هم پاشیدن
to be split [over something] [with somebody] مخالفت کردن [با کسی] [سر چیزی]
split up شکستن
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to split the d. میانه را گرفتن
split جدا شدن از گروه
do split ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
split دو نیم کردن
split وزنه برداری یکضرب فرانسوی
split second ان
split یک پا جلوو یک پا به عقب
split از جبهه دورافتادن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
split second قسمتی از ثانیه
split مساوی
split ترک
split شکافتن
split میلههای باقیمانده
split دونیم کردن
split دوبخشی شکافتن
split انشعاب
split از هم جدا کردن
split شکاف
split نفاق
split چاک
split پا باز
split tackle تکل قیچی
to split hairs موشکافی کردن
to split one's sides از خنده روده برشدن
split the uprights امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
split trail سهم باز
split window پنجره تقسیم بندی شده
split unit یکان جدا شده یا مجزا شده
split personality تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
split wheel چرخ نیمه یا نصفه
split link چاکشاخهایرابط
split wheel نیم چرخ
to split hairs باریک بین شدن
to split hairs نکته گیری کردن
split hairs <idiom> فرق گذاشتن
split screen صفحه شکسته
to split open با دو نیم شدن [از هم جدا شدن] باز کردن
split ticket <idiom> انتخاب افراد سیاسی برای رای
split the difference <idiom> واریز اختلاف پول
split line خط قالب
banana split نوعیدسر همراهباموز-بستنیوآجیل
split bet شرطدوحالته
split-level سه نیم اشکوبی
split-level چند سطحی
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
straddle split وضع باز پاها به طرفین
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
split screen نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split infinitives مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
split peas لپه
split brain دوپاره مخ
split bricks بریدن اجر
split bricks اره کردن اجر
split cameras دوربینهای زوجی دوربینهای دوقلو
lickety split باسرعت وتعجیل
lickety split باعجله
split screen صفحه شکافته
split-screen صفحه نمایش دوبخشی
split-screen صفحه نمایش تقسیم شده
split-screen صفحه تقسیم بندی شده
split-screen صفحه شکافته
split-screen نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split screen صفحه نمایش دوبخشی
split screen صفحه نمایش تقسیم شده
split screen صفحه تقسیم بندی شده
split end گیرنده توپ در انتهای خط جبهه
split hair موشکافی
split spoon قاشق نمونه برداری
split pen میله لولا
split phase انشقاق فاز
split pin میله لولا
split pipe ناو
split pipe نیم لوله
split-screen صفحه شکسته
split ring فنر نمونه گیر
split risk تفکیک خطر
split shift تقسیم ساعات کار بدو یا چندقسمت
split pea لپه
split jump پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
split jump پرش روسی
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
split pea نخود دولپه
split infinitive مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
two dozens split bet دوتادوجینشرط
two columns split bet شرطشکافتندوستون
split pole motor موتور با قطب چاکدار
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
split pole converter تبدیل گر با انشقاق قطب
split pole motor موتور کمکی
don't split hairs this much <idiom> خیلی مته روی خشخاش نگذارید
split sound system کانال صوتی دوگانه
split anode magnetron ماگنترون با اند چند تیغهای
split half method روش دو نیمه کردن
split side ring لبه فنر جدا شدنی
don't split hairs this much <idiom> مو را از ماست نکشید
split phase motor موتور با انشقاق فاز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com