English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
split line خط قالب
Other Matches
split جدا شدن از گروه
split second قسمتی از ثانیه
split second ان
split نفاق
split چاک
split شکاف
split از هم جدا کردن
split دونیم کردن
split up از هم جدا شدن از هم پاشیدن
split دوبخشی شکافتن
split انشعاب
split up شکستن
split up پاره شدن
do split ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
split میلههای باقیمانده
split پا باز
split ترک
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
split t نوعی طرح تهاجمی شبیه به جبهه تی
to be split [over something] [with somebody] ناسازگاری کردن [با کسی] [سر چیزی]
to be split [over something] [with somebody] مخالفت کردن [با کسی] [سر چیزی]
split ترک برداشتن تقسیم کردن
split شکافتن
split دو نیم کردن
split وزنه برداری یکضرب فرانسوی
split یک پا جلوو یک پا به عقب
split up <idiom> جداشدن
split از جبهه دورافتادن
to split the d. میانه را گرفتن
split مساوی
split pipe نیم لوله
split screen صفحه نمایش تقسیم شده
split risk تفکیک خطر
split peas لپه
split link چاکشاخهایرابط
split bet شرطدوحالته
split decision رای اکثریت داوران
split ring فنر نمونه گیر
split pipe ناو
split pin میله لولا
to split open با دو نیم شدن [از هم جدا شدن] باز کردن
split hairs <idiom> فرق گذاشتن
split the difference <idiom> واریز اختلاف پول
split ticket <idiom> انتخاب افراد سیاسی برای رای
split screen نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split screen صفحه شکسته
split screen صفحه شکافته
split screen صفحه تقسیم بندی شده
split screen صفحه نمایش دوبخشی
split-screen نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split bricks بریدن اجر
split-screen صفحه شکافته
split-screen صفحه تقسیم بندی شده
split-screen صفحه نمایش تقسیم شده
split-screen صفحه نمایش دوبخشی
split infinitives مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
split phase انشقاق فاز
banana split نوعیدسر همراهباموز-بستنیوآجیل
split pen میله لولا
split pea نخود دولپه
split lean پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
split jump پرش روسی
split jump پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
split hair موشکافی
split end گیرنده توپ در انتهای خط جبهه
split cameras دوربینهای زوجی دوربینهای دوقلو
split personality تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
split bricks اره کردن اجر
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
split infinitive مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
split brain دوپاره مخ
split shift تقسیم ساعات کار بدو یا چندقسمت
to split hairs باریک بین شدن
to split hairs نکته گیری کردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
to split one's sides از خنده روده برشدن
split pea لپه
split-level چند سطحی
split-level سه نیم اشکوبی
straddle split وضع باز پاها به طرفین
split-screen صفحه شکسته
split window پنجره تقسیم بندی شده
split wheel چرخ نیمه یا نصفه
split wheel نیم چرخ
split the uprights امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
split trail سهم باز
split spoon قاشق نمونه برداری
lickety split باسرعت وتعجیل
lickety split باعجله
split unit یکان جدا شده یا مجزا شده
to split hairs موشکافی کردن
split tackle تکل قیچی
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
split side ring لبه فنر جدا شدنی
don't split hairs this much <idiom> مو را از ماست نکشید
don't split hairs this much <idiom> خیلی مته روی خشخاش نگذارید
split anode magnetron ماگنترون با اند چند تیغهای
split half method روش دو نیمه کردن
split pole motor موتور با قطب چاکدار
split phase motor موتور با انشقاق فاز
split pole motor موتور کمکی
two columns split bet شرطشکافتندوستون
two dozens split bet دوتادوجینشرط
split sound system کانال صوتی دوگانه
split pole converter تبدیل گر با انشقاق قطب
line by line milling فرز کردن سطری
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
down the line ضربه از کنار زمین
down line بار کردن پایین خطی
to come in to line در صف امدن
mean line خط میان
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
the line صف
to come in to line موافقت کردن
in line <idiom> با محدودیت متداول
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
o o line خط تقسیم دیدبانی
o o line خط دیدبانی سپاه
along line در خط
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> به صف کردن
line out با خط علامت گذاشتن
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
out of line خارج از خط جبهه
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
down the line <idiom> درآینده
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
on the line هواپیمای اماده پرواز
out of line <idiom> ناصحیح
along line در امتداد خطوط
all along the line در همه جا
all along the line درامتدادهمه خط
old line محافظه کار
on line help کمک مستقیم
line by line سطر به سطر
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
line up ردیف ایستادن تیم
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
line محصول
line لاین
line رشته
line طرز
line خط زدن
line نسب
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line شعبه
by-line خط فرعی راه اهن
by-line خط دوم یافرعی
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by line خط فرعی راه اهن
by line خط دوم یافرعی
off line قطع
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line جبهه جنگ
line سیم
line : خط کشیدن
line لجام
line دهنه
line جاده
line رسن
line ریسمان
line رشته بند
line ردیف
line سطر
line : خط
line of d. حد فاصل
line خط انداختن در
line خط دار کردن
line بخط کردن
line در سمت
line صفی در خط
line خط صف
line طناب خط
line خط
line طناب سیم
line پوشاندن
line استرکردن
line ترازکردن
line اراستن
line of d. مرز
in line شمشیر در وضع حمله
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line برون خطی
line-up به ترتیب ایستادن
off line غیر متصل
line-up به خط شدن
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com