Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (8 milliseconds)
English
Persian
spoke bone
زند بالا
spoke bone
زند اعلی
Other Matches
Sh spoke in such a way that…
طوری صحبت کرد که
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me
مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
spoke
پره چرخ
spoke
میله چرخ
spoke
اسپوک میله دار کردن
to spoke the t.
راست گفتن
spoke
محکم کردن
spoke shave
رنده مشتی
spoke wheel
چرخ پره دار
the man to whom you spoke
مردی که باوسخن گفتید
he spoke tous
بما سخن گفت
spoke shave
رنده مشته رنده کبوتری رنده کبوتری
wheel spoke
پره چرخ
He Spoke very highly of you.
از شما خیلی تعریف می کرد
he spoke smoothly
بنرمی سخن گفت
I spoke my mind.
آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
I spoke my mind.
من خیلی رک گفتم.
Her eyes spoke volumes of despair.
در چشمهای او
[زن]
ناامیدی کاملا واضح است.
To put a spoke in someones wheel.
چوب لای چرخ کسی گذاردن ( ایجاد مانع واشکال )
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
عظم
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
تقاضاکردن
bone
خواستن درخواست کردن
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone
استخوان
scroll bone
استخوان فرفرهای
zygomatic bone
استخوان گونه
ckeek bone
استخوان گونه
stifle bone
کاسه زانوی اسب
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
bone of contention
مایه نفاق
temporal bone
استخوان گیجگاه
ridge bone
استواری
ridge bone
ستون فقرات پشت
thigh bone
استخوان ران
thigh bone
فخد
funny bone
استخوان ارنج
ridge bone
استحکام
shin bone
درشت نی
shin bone
قصبه کبری
skin and bone
پوست واستخوان
skin and bone
لاغر
splint bone
استخوان ساق نازک نی
splinter bone
قصبه صغری
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
funny bone
خوش مزگی
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
funny bone
شوخی
ridge bone
تیره پشت
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز استخوان
marrow bone
قاب زانو
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
marrow bone
زانو
knuckle bone
قاب بازی
bone marrow
جوهر
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
ungual bone
استخوان ناخنی
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
bone dry
خیلی خشک
bone dry
خشکیده
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
alveolar bone
استخوانحفرهای
nasal bone
استخوانبینی
To set a bone.
استخوان جا انداختن
marrow bone
استخوان مغز دار
back bone
rope ridge
fish bone
استخوان ماهی
fish bone
خارماهی
foot bone
خرده استخوان پا
foot bone
غوزک مچ پا
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
frontal bone
استخوان پیشانی
green bone
نیزه ماهی
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
ankle bone
کعب
ankle bone
استخوان قوزک
herring bone
استخوان شاه ماهی
cuttle bone
کف دریا
collar bone
ترقوه
carpal bone
حجره گرزن
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone conduction
رسانش استخوانی
anvil bone
استخوان سندانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
cannon bone
استخوان ساق پا
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
aitch bone
استخوان کفل
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
occipital bone
استخوان قمحدوه
navicular bone
استخوان زورقی
knuckle bone
سه قاب
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
long bone
استخوانهای دراز
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
malar bone
استخوان گونه
hyoid bone
استخوان لامی
tongue bone
لامی
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
huckle bone
استخوان چاربند
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
parietal bone
اهیانه
maxillary bone
استخوان ارواره
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
price cut to the bone
کمترین قیمت
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
herring bone bond
رج چینی جناغی
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
herring bone bond
نماچینی جناغی
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com