English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (2 milliseconds)
English Persian
sprint start استارت نشسته
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
sprint دوسرعت
sprint با حداکثر سرعت دویدن
sprint نوعی موشک ضد موشک هدایت شونده زمین به هوا با کلاهک اتمی
sprint انواع مسابقههای سرعت
sprint medley دو سرعت امدادی شامل 002004 و 008 متر برای مردان و 001 002 و 004 متربرای زنان
sprint car اتومبیل روباز مسابقه
sprint relay مسابقه امدادی 4 نفره درمسافتهای مختلف
wind sprint دوهای سریع و کوتاه
wind sprint تمرین دو سریع
wind sprint مسابقه ازمایشی دو سرعت
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start doing something دست بکاری زدن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
start off شروع کردن شروع شدن
start up راه اندازی
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
to start up از جا پریدن
to start up رخ دادن
to start up پیش امدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start شروع کردن به دویدن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start in <idiom> شروع کار
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to start with اصلا
to start with در ابتدا
to start with اولا
get the start of سبقت جستن بر
at the start در ابتدا
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
at the start در اغاز کار
backstroke start شروعشنابهپشت
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start دوباره روشن کردن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
head start فرجه
reading start شروعخواندن
start line خطشروع
start switch دکمهشروعبهکار
start wall دیوارهشروع
kick-start هندلموتور
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
To start the engine. موتور راراه انداختن
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
to start a motor موتوری را بکار انداختن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
false start اغاز نادرست خطا در شروع
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to start with difficulty به سختی روشن شدن
cold start boot cold
start element عنصر شروع
start signal علامت شروع
to start on a journey عازم سفری شدن
start bit بیت اغازنما
standing start استارت ایستاده
start up control کنترل اغازی
start up disk دیسک راه اندازی
start up disk دیسک اغازگر
start up screen صفحه اغازگر
soft start راه اندازی نرم
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت شروع
start of taxt اغاز متن
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start of message اغاز پیام
start of taxt شروع متن
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start on the journey عازم سفر شدن
start button تکمه راه اندازی
start button تکمه استارت
start bit بیت اغاز
soft start اغاز نرم
rummy start رویداد شگفت انگیز
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
crouch start استارت نشسته
cold start شروع سرد
head start ارفاق
head start فرصت برتری
to start on a journey رهسپارسفر شدن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
pattern start key کلیدشروعبافت
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
start stop system سیستم قطع و وصلی
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
to make an early start زود حرکت کردن
to make an early start زودرهسپار شدن
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com