Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
square neck
یقهچهاگوش
Other Matches
he got it in the neck
باووارد امد
neck
قسمتی از سر چوب گلف ولاکراس
neck
یقه
neck
باریکه
neck
ماچ ونوازش کردن
neck
تنگه
neck
گردنه
neck
گردن
neck and neck
شانه بشانه
neck and neck
<idiom>
درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
neck and neck
<idiom>
دوش به دوش
he got it in the neck
ضربت سخت یا
neck
گردن سر و گردن اسب
neck
خزانه فشنگ
neck
نخ نخ شدن
neck or nothing
یا سر میرود یا کلاه می اید
neck
کم شدن ناگهانی مقاطع فلزات نرم
neck
نخ شدگی
You are asking for it. You are sticking your neck out.
مثل اینکه تنت می خارد
goose neck
زانو
I have a stiff neck .
گردنم دردمی کند
goose neck
زانویی
bottle neck
مانع اشکال کار
neck strap
تسمهگردن
polo neck
یقهایستادهپشت
deer neck
گردن همایی
V-shaped neck
گردنVشکل
deer neck
گردن کشیده
V-neck cardigan
ژاکتیقههفت
neck warmer
گرم کن گردن
[نوعی لباس]
round neck
یقهگرد
bottle neck
گیر در کار
neck of femur
گردنهاستخوانران
neck necessity
قسمت زیرین تاج ستون
neck necessity
کاکوله
neck wear
کراوات و یقه و مانند انها گردن پوش
cowl neck
یقهشل
bateau neck
یقهقایقی
red neck
کارگردهاتی
to save one's neck
از دار رهایی یافتن
the neck of a womb
عنق رحم
the neck of a womb
گردن زهدان
the neck of a bottle
گردن بطری
swan neck
انتهای خمیده لوله
stiff neck
گردن خشک
neck necessity
یقه
neck necessity
تنگه یخه
neck guard
حافظگردن
neck end
انتهایگردن
draped neck
یقهیچینچینی
crew neck
یقهناخدایی
neck and crop
باسر
neck and crop
سراسیمه
neck band
یخه پیراهن یا جامه دیگر
neck cloth
دستمال گردن
neck cloth
کاشکول نظامی
neck necessity
گردن
neck necessity
گردنه
neck necessity
برزخ
stiff neck
خشکی گردن
bottle neck
محل تراکم عبور ومرور
bottle neck
مهلکه
neck of the woods
<idiom>
ناحیه یا قسمتی از کشور
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
a pain in the neck
<idiom>
موی دماغ
a pain in the neck
<idiom>
مزاحم
ivory neck
گردن بلورین
[رنگ عاج]
to be a pain in the neck
مزاحم بودن
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
to be a pain in the neck
موی دماغ بودن
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
low neck
یقه باز
low neck
دکولته
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
ewe neck
گردن لاغرومعیوب و مقعر
he broke his neck necessity
گردنش شکست
polo-neck sweater
بلوزیقهاسکی
An open-neck shirt.
پیراهن سینه باز
crew neck sweater
ژاکتیقهناخدایی
save one's neck/skin
<idiom>
نجات خوداز خطر ومشکل
pain in the neck (ass)
<idiom>
کاریا شخص رنجش آور
to break the neck of a task
کمر کاریرا سکشتن
uterine neck
[Cervix uteri]
دهانه رحم
[کالبدشناسی]
neck of the womb
[Cervix uteri]
دهانه رحم
[کالبدشناسی]
neck of (the) uterus
[Cervix uteri]
دهانه رحم
[کالبدشناسی]
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out .
مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
neck of (the) uterus
[Cervix uteri]
گردن رحم
[کالبدشناسی]
neck of the womb
[Cervix uteri]
گردن رحم
[کالبدشناسی]
uterine neck
[Cervix uteri]
گردن رحم
[کالبدشناسی]
To fling ones arms round some bodys neck .
دست را دورگردن کسی انداختن
to square up
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
try square
گونیای فلزی
four-square
کاملا مربع
three square
سوهان اهنگری دارای مقطع مثلث شکل
three square
بشکل مثلث
three square
دارای سه ضلع مساوی
square one
<idiom>
درآغاز
t square
خطکش مخصوص ترسیم خطوط موازی
t square
خطکش چلیپایی
square away
<idiom>
برنامه ریزی کردن
four-square
چهار گوشهی کامل
four-square
چهارگوش
four-square
رک و راست
four-square
مصممانه
four-square
رک
four-square
با صراحت
four-square
به طور صریح
four-square
پراراده
four-square
مصمم
square
خانه شطرنج
four-square
استوار
four-square
پابرجا
four-square
قرص
four-square
محکم
four-square
صریح
four-square
بیرودربایستی
four-square
صادق
four-square
راستگو
four-square
بیشیله پیله
square
به یک طرف میله وعمود به ان
out of square
کج
on the square
بانصاف
square
وفق دادن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
چهارگوش کردن مربع کردن
square
راست حسینی
square
برابر
square
عادلانه
on the square
بدرستی
out of square
خارج از چهار گوش بطور نامنظم یا نادرست
square
جوردراوردن
square
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
square in
پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
square
چهار گوش
square
مرتب کردن کلاه
square
مربع
all square
مساوی
square
واریز کردن
square
مساوی
on the square
بدون کجی
square out
ضربه از خارج محدوده میلههای کریکت
by the square
بدقت
mean square
یک مربع حسابی
square
گونیا
by the square
مطابق نمونه
square
چارگوش
square
گوشه دار
square
مربع توان دوم
square
منظم حسابی
by the square
درست
square
منصف
square
جذر میدان
square
مجذور
square sail
بادبانچهاگوش
square trowel
مالهچهاگوش
square brackets
قلابهای گوشه دار
white square
خانهسفید
chi square
مربع خی
carpenters try square
گونیای درودگری
square root of
جذرعددی
set square
گونیا
square bracket
براکت
square bracket
کروشه
betwixt square
گونیا
square meal
غذایمقوی
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
The Ferdowsi Square .
میدان فردوسی
bevel square
گونیا
back square
گونیای فلزی که در کارگاههااستفاده میشود
square matrix
ماتریس مربعی
[ریاضی]
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
square roots
جذر
square root
ریشه دوم
square root
جذر
square deals
باشرف بودن رک وراست
square deals
تقلب نکردن
square radian
استرادیان
[یکای زاویه فضایی ]
[ریاضی]
square number
مربع کامل
[ریاضی]
square roots
ریشه دوم
square design
طرح خشتی
[طرح مربع شکل]
[این طرح را به دربهای چوبی شبکه ای قدیم نسبت می دهند و بیشتر مربوط به شهرکرد یا چهارمحال می باشد گرچه در مناطق دیگر نیز بافته می شود.]
hollow square
[گچ بری هرمی رومی]
to be back to square one
<idiom>
دوباره به سر
[آغاز]
کار رسیدن
to be back to square one
<idiom>
دوباره به اول داستان رسیدن
I cannot square it with my conscience to ...
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
square bracket
قلاب
square deal
باشرف بودن رک وراست
square potential well
چاه مربعی پتانسیل
square rigger
نوعی کشتی بادی
t mitre the square
گوشه نودزینه را نیم کردن
square mil
میل مربع
square metre
متر مربع
square means second p
مجذوریعنی توان دوم
square matrix
ماتریس مربعی
square matrix
ماتریس مربع
square leg
محل بازیگر در ردیف توپزن وکمی دور از او
square lattice
شبکه مربعی
three square file
سوهان سه گوش
square knot
گره مربع
to play square
راست وحسینی بازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com