English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
start line خطشروع
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
get the start of سبقت جستن بر
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start doing something دست بکاری زدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
start up رخ دادن
start up راه اندازی
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
start in <idiom> شروع کار
start up <idiom> بازی را شروع کردن
at the start در ابتدا
at the start در اغاز کار
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start with در ابتدا
to start with اولا
to start up پیش امدن
to start up رخ دادن
start up از جا پریدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
start off شروع کردن شروع شدن
to start شروع کردن به دویدن
to start with اصلا
start out اقدام کردن
start out قصد کردن
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
false start اغاز نادرست خطا در شروع
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
To start the engine. موتور راراه انداختن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
kick-start هندلموتور
start wall دیوارهشروع
start switch دکمهشروعبهکار
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
to start with difficulty به سختی روشن شدن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
rummy start رویداد شگفت انگیز
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start of message اغاز پیام
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
start signal علامت شروع
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start button تکمه راه اندازی
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
standing start استارت ایستاده
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start up control کنترل اغازی
start up disk دیسک راه اندازی
start up disk دیسک اغازگر
head start فرصت برتری
backstroke start شروعشنابهپشت
cold start boot cold
cold start شروع سرد
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start دوباره روشن کردن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
start of taxt اغاز متن
reading start شروعخواندن
head start ارفاق
head start فرجه
start up screen صفحه اغازگر
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
to start on a journey عازم سفری شدن
to start on a journey رهسپارسفر شدن
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
sprint start استارت نشسته
crouch start استارت نشسته
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
pattern start key کلیدشروعبافت
to make an early start زود حرکت کردن
to make an early start زودرهسپار شدن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
start stop system سیستم قطع و وصلی
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault تماس خطوط
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
on the line هواپیمای اماده پرواز
line حدود رویه
line طرز
line رشته
line اراستن
down the line ضربه از کنار زمین
line در سمت
line لاین
down line بار کردن پایین خطی
line محصول
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
line ترازکردن
line استرکردن
line پوشاندن
line خط
line طناب خط
line خط صف
on line help کمک مستقیم
to come in to line در صف امدن
line صفی در خط
to come in to line موافقت کردن
old line محافظه کار
line سیم
line شعبه
out of line خارج از خط جبهه
line خط دار کردن
o o line خط دیدبانی سپاه
o o line خط تقسیم دیدبانی
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
line by line سطر به سطر
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line جبهه جنگ
line لوله منفردی در سیستم سیالات
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط فرعی راه اهن
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line نسب
line خط زدن
by-line خط دوم یافرعی
the line صف
all along the line درامتدادهمه خط
line up به ترتیب ایستادن
line up ردیف ایستادن تیم
line-up به خط شدن
in line شمشیر در وضع حمله
in line <idiom> با محدودیت متداول
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
in line همراستا
on line در خط
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
line up به خط شدن
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line برون خطی
off line غیر متصل
along line در امتداد خطوط
along line در خط
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
off line قطع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com