English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English Persian
starter handle دستهآغازگر
Other Matches
starter شروع کننده
self-starter خودکار
self-starter پرکار
self-starter مبتکر
self-starter خودآغاز
non-starter کار نشدنی
non-starter بیهوده
non-starter کار یا فکر عبث
non-starter کار نا انجام
non-starter طرحی که انجام نمیشود
non-starter رویدادی که روی نمیدهد
starter استارت
starter وسیلهای برای گرداندن محرک اصلی در طول مدت استارت
starter اغازگر
starter استارتر
starter راه انداز
self-starter خودبخود شروع شونده
starter راه انداز [استارتر] [اتومبیل رانی ]
kick starter راه انداز پایی
starter's pistol هفت تیر مخصوص اغازمسابقه
combustion starter مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
starter's list فهرست اسبهاییکه واجدشرایط برای شرکت درمسابقه نیستند
crank starter درگیری فالایویل و چرخ دنده میل لنگ راه انداز میل لنگ
starter switch سوئیچ استارتر
foot starter استارتر پایی
starter coil کویل راه انداز
starter cable کابل استارتر
starter dynamo دینام - استارتر
rheostatic starter راه انداز رئوستایی
kick starter اهرم راه اندازنده
line starter راه انداز خط
foot starter راه انداز پایی
starter/generator استارتر ژنراتور
starter gap شکاف اغازگر
auto starter استارت خودکار
starter motor راه انداز [استارتر] [اتومبیل رانی ]
cartridge starter سیستم استارت موتور اصلی که توسط کارتریج قابل شارژی کار میکند
three phase starter راه انداز سه فاز
starter button دکماستارت
motor starter موتور راه انداز
starter gear ring چرخ دنده استارتر
magnet type starter راه انداز نوع مغناطیسی
starter motor armature ارمیچر راه انداز
key starter shaft محور استارتر
fly wheel starter راه اندازچرخ لنگر
fly wheel starter استارتر فلایول
air turbine starter استارتری در موتورهای توربینی که توسط هوای فشرده توربین کوچکی را که توسط چرخدنده هایی باکمپرسور درگیراست میچرخاند
air impingment starter نوعی استارتر در موتورهای توربینی کوچک
impulse starter coupling جفتگری ضربه ساز
magnetic full voltage starter کنتاکتور با رله
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
take-up handle دستهسوارکننده
this will a for a handle بدرمن نمیخورد
this will a for a handle بکارمن نمیخورد
the handle to one's name لقب
handle دستکاری کردن
handle قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handle دست زدن
handle نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
handle گیره
handle شمارهای که فایل فعال را مشخص میکند در برنامهای که به فایل دستیابی دارد
handle ضامن دستگیره
handle گیره نگهدارنده
handle دست داشتن دسته
handle با دست عمل کردن
handle خرید و فروش کردن
handle سیم بین چکش و دستگیره
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handle مانور کردن
handle دستگیره
handle سروکارداشتن با
handle رفتار کردن استعمال کردن
handle دست زدن به
handle دسته گذاشتن
handle احساس بادست
handle وسیله لمس
handle قبضه شمشیر
handle دسته
handle بکار بردن
door handle دستگیرهدر
elevating handle دستهبالابر
grab handle دستگیره
grip handle جادستی
guide handle دستهیراهنما
to handle something with care چیزی را با احتیاط جابجا کردن
gun handle دستهتلمبه
half handle نیمدسته
turning handle دستهچرخشگر
traversing handle دستهعرضی
types of handle انواعدسته
door-handle دستگیرهدر
The handle of the bucket has come off. دسته سطل کنده شده
side handle دستهجانبی
shaped handle دستهحالتدهنده
safety handle دستهایمنی
retractable handle دستهجمعشو
fly off the handle <idiom> از کوره در رفتن
lifting handle دستهبلندکننده
knob handle دکمهدستی
insulated handle دستهعایقدار
door-handle اهرم در
pull handle دستهکشش
cross handle ضامنضربدری
jug handle شکاف به عرض دست
handle bar دسته دوچرخه
handle bar فرمان
handle bar دسته موتورسیکلت
star handle دستگیره گردان
handle escutcheon روقفلی فرمان
reshape handle دایره کوچک نمایش داده شده روی یک فریم اطراف یک شی یا تصویرکه کاربرمیتواندانتخاب کند وبکشد تا شکل فریم یا شی گرافیکی را تغییردهد
pump handle زیاد تکان دادن
operating handle دستگیره راه اندازی
operating handle دستگیره کولاس
operating handle دستگیره عامل
handle escutcheon روقفلی دسته
man handle با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
handle the ball دست زدن توپزن به توپ
scoop handle مشته
lever handle دستگیره اهرم
knurled handle دستگیره اج دار
hammer handle دسته چکش
file handle دسته سوهان
crank handle اهرم دستی
capstan handle هندل
balanced handle دسته تعادل
auxiliary handle دستهکمکی
basket handle گذرگاهبهشکلدستهزنبیل
brake handle ترمزدستی
carriage handle دستگیرهحامل
carrying handle دستهحمل
charging handle دستهینشانگیر
the handle of the face دماغ
carrier handle دسته حمل
carrier handle دستگیره حمل
the handle of the face بینی
I can handle (cope with) hom. از پس اوبرمی آیم
figure skiing handle دستهچوباسکی
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
pistol grip handle دستهنگهدارندهپیستون
handle bar arm دسته فرمان
window winder handle دستگیرهحرکتدهندهشیشه
anti-vibration handle دستهضدلغزش
air brake handle دستهترمزهوایی
oxygen control handle دستهکنترلاکسیژن
interior door handle دستهداخلدر
The door – handle has broken off. دسته درشکسته است
Handle the boxes with care. جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
To fly into a rage. To foly off the handle. آتشی شدن (ازکوره دررفتنن )
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com