Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
starting time
زمان راه اندازی
Other Matches
starting
راه اندازی
Now I'm starting to believe it.
دارم یواش یواش قبولش میکنم.
starting box
محل هر سگ در مسابقه سگدوانی
starting electrode
الکترد اغازگر
starting fee
مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
starting lever
اهرم راه اندازی
starting motor
موتور استارت
starting battery
باتری استارت
starting motor
موتور راه اندازی
starting platform
سکوی شروع
starting position
وضعیت صفر
starting position
وضعیت راه اندازی
starting motor
راه انداز
[استارتر]
[اتومبیل رانی ]
cold starting
راه اندازی در حالت سرد
starting box
رئوستای راه انداز
starting block
تخته استارت
starting block
سکوی شروع
starting chamber
محفظه استارت
starting crank
هندل اتومبیل
starting rate
خرج پر کردن
jump-starting
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
starting current
امپر استارت
starting current
جریان راه اندازی
starting post
تیرمبدا
starting winding
سیم پیچی راه اندازی
starting dive
شیرجهآغاز
starting furlong
شروعدرازا
starting post
تیری که در مسابقه دوجای اغاز و حرکت را نشان میدهد
starting positions
موقعیتآغاز
starting torque
گشتاور پیچشی راه انداز
starting point
نقطهشروعسفر
starting torque
کشتاور راه اندازی
starting line
خطآغاز
starting whistle
سوت آغاز بازی
[ورزش]
starting cable
کابلراهاندازی
starting procese
فرایند راه اندازی
starting pressure
فشار استارت
starting gate
دروازه شروع
starting rheostat
رئوستای راه انداز
starting power
قدرت راه اندازی
starting power
توانایی راه اندازی
magnetic starting switch
سویچ مغناطیسی
centrifugal starting switch
سوئیچ راه اندازی گریز ازمرکز
starting with the issue of July 1
هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
starting bar (backstroke)
میلهایستاده
motor brush starting switch
سویچ زغالی
compressed air starting unit
واحدراهاندازیهوایکمپرسی
foot operated starting switch
کلید راه انداز پایی
foot operated starting switch
استارتر پایی
What advice would you give to someone starting up in business?
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
grid current starting point
نقطه راه اندازی جریان شبکه
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
one-time
قبلی
one-time
سابق
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
خیلی زود
many a time
بارها
what time is it?
چه ساعتی است
all-time
بیسابقه
It's time
وقتش رسیده که
behind time
بی موقع
behind time
دیر
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in the mean time
ضمنا
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
what is the time?
چه ساعتی است
many a time
چندین بار
time will tell
در آینده معلوم می شود
one-time
پیشین
time is up
وقت گذشت
all-time
بالا یا پایینترین حد
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
all-time
همیشگی
time in
ادامه بازی پس از توقف
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
against time
رکوردگیری
i time
time Instruction
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
Our time is up .
وقت تمام است
four-four time
چهارهچهارم
out of time
بیموقع
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
mean time
ساعت متوسط
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time
زمان متوسط
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
At the same time .
درعین حال
down time
مرگ
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
from time to time
هرچندوقت یکبار
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time after time
<idiom>
مکررا
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
from time to time
گاه گاهی
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
just in time
درست بموقع
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
against time
تایم گیری
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
some time
یک وقتی
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
specified time
وقت معین
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت معین کردن
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
گاه
time
زمان
time
وقت
time
[s]
<adv.>
بار
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
وقت قرار دادن برای
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
فرصت
time
تایم
time
ساعتی
time
[s]
<adv.>
دفعه
to know the time of d
هوشیاربودن
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time out
تایم
to know the time of d
اگاه بودن
time and again
بکرات
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
any time
<adv.>
همیشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com