English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
stick bridge پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
Other Matches
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
to stick up تندنوشتن
to stick up مقاومت کردن
to stick up for دفاع کردن از
to stick up for پشتی کردن
non-stick ته لیز
stick up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up برجستگی داشتن
to stick up گردن فرازی کردن
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick تخته موج سواری شلاق
stick هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick چوب بازی هاکی
stick چوب بازی
stick گروه پرنده
stick-up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-up برجستگی داشتن
stick-on چسبنده چسبناک
stick up <idiom> دزدی مسلحانه
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stick with <idiom> ماندن با
stick (someone) with <idiom> ترک چیز ناخوشایندی
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
to stick on [to] چسباندن [روی چیزی]
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
non-stick ناچسبنده
non-stick تفلون
non-stick نچسب
non-stick ناچسبان
he wants the stick چوب میخواهد
stick یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick وقفه
stick گیر کردن گیر افتادن
stick چماق
stick out اصرار کردن
stick فرورفتن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick around درنگ کردن
stick to your last یا از حدخود بیرون نگذارید
stick to your last برشته خود بجسبد
stick out متحمل شدن
stick out جلو امدن
stick سوراخ کردن نصب کردن
stick الصاق کردن چوب
stick عصا
stick پیچ درکار تحمل کردن
stick چسباندن
stick تردیدکردن
stick چسبناک
stick وضع چسبندگی
stick out پیش امدگی داشتن
stick چسبیدن
stick الصاق تاخیر
quadruped stick عصایچهارپایه
player's stick چوببازیکنهاکی
shed stick چوبنخ
ortho-stick عصایهدایتگر
filter stick لوله صافی دار
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
goalkeeper's stick چوبدروازهبند
glue stick چسبپمادی
stick to the point از موضوع خارج نشوید
English stick عصایانگلیسی
folding stick چسبدوطرفه
stick eraser چوبپاککن
polo stick چوگان
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
French stick قرصدراز نازک نان
composing stick قالب حروف چینی
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
size stick قالب اندازه گیری
stick brush قلم مو
stick check دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
stick umbrella چتردستهچوبی
stick glove دستکش کلفت دروازه بان
dipper stick کاسه بیل
night stick چوب باتون
joss stick چوب جاس
high stick بالا بردن غیرمجاز چوب
swagger stick چوب دستی کوچک
swagger stick باتون
size stick الت اندازه گیری پا
hiking stick دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
swizzle stick چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
ingot stick شمشه
to stick in the throat درگلوگیرکردن
job stick دسته بازی
job stick سکان هدایت دسته فرمان
to stick like a leech مانند کنه چسبیدن
to stick in ones gizzard ناگواربودن
stick plane رنده با تیغه گرد
gun stick میل سمبه تفنگ
stick shifts دندهی دستی
stick shift دندهی دستی
stick to your work بکار خود مشغول باشید
stick insects حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick صندلی جمعشو و متحرک
shooting stick صندلی عصایی
pogo stick چوب پای فنردار
night stick باتون
stick plane رنده میله دار
honing stick سنگ تیغ تیزکنی
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick سنبه تفنگ
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
stick-in-the-muds ادم عقب مانده
stick in the mud محافظه کار
yard stick خط کش تاشو [ابزار]
stick in the mud ادم عقب مانده
yard stick خط کش [ابزار]
stick in the mud ادم کند
stick in the mud بیعرضه
stick-in-the-mud طفره رو
broom stick دسته جاروب
stick-ups برجستگی داشتن
gear stick دسته دنده اتومبیل
walking stick حشره راست بال امریکایی
walking stick چوبدستی
walking stick عصا
stick-in-the-muds ادم کند
stick-in-the-muds طفره رو
stick-in-the-muds بیعرضه
stick-in-the-mud محافظه کار
stick-in-the-mud ادم عقب مانده
stick-ups سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-in-the-mud ادم کند
stick-in-the-mud بیعرضه
yard stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
stick shift دسته دنده
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
stick-in-the-mud <idiom> گوشه عزلت برگزیدن
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick to one's guns <idiom> روی حرف خود ماندن
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
buff stick چوبیکه چرم
stick-in-the-muds محافظه کار
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
stick out a mile مثل روز روشن بودن
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
stick in the mud طفره رو
bridge پل
bridge استفاده از پل برای انتقال برنامه ها فایلهای داده و... به سیستم دیگر
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge دهنه اسب نوار یا چرم در انتهای چوب بازی لاکراس پل ساختن دست برای زدن گوی بیلیارد فاصله بین سوراخهای گوی بولینگ
bridge سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد
bridge برامدگی بینی
bridge وسیلهای که دو شبکه را به هم وصل میکند و اجازه حرکت اطلاعات بین دو شبکه میدهد. توابع آنها در لایه اتصال داده مدل شبکه OIS است
bridge جسر
bridge بازی ورق
bridge پل ساختن
bridge پل زدن
bridge compassplatform : syn
bridge پل فرماندهی
bridge پل فرماندهی کشتی
bridge اتصال دادن
bridge سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
stick and ball model الگوی گلوله و میله
folding meter stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
folding meter stick خط کش تاشو [ابزار]
folding meter stick خط کش [ابزار]
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
controlled stick steering دسته دنده خودکار
The stamp doesnt stick. این تمبر نمی چسبد
batten [shed stick] کجی [چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
stick to (a story/the facts) <idiom> وفادارماندن
To stick a poster on the wall. اعلان به دیوار چسباندن
short end (of the stick) <idiom> غیر منصفانه
water under the bridge <idiom> همه چیز عوض شده
bridge loan وام موقتی [تا دریافت وام اصلی ]
bridge finance وام موقتی [تا دریافت وام اصلی ]
portal bridge پلدروازهای
weatstone bridge پل ویتستن
through arch bridge پلکمانسراسری
cross a bridge before one comes to it <idiom> درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
skew bridge پل کج
arch bridge پلقوسدار
slab bridge پل دالو
slab bridge پل تاوه
spar bridge پل الواری
treble bridge پلصدایزیر
spar bridge پل ساخته شده ازگرده چوب
swing bridge پل گردان
lift bridge پلبالارو
transporter bridge پلانتقال
compass bridge قطبنمایعرشهکشتی
truss bridge پل اسکلت فلزی
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
wien bridge پل وین
wheatstone bridge مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
weigh bridge قپان تخت قنطار کش
treadway bridge پل عبور موقتی پیاده
treadway bridge پل دوخطه
trestle bridge پل پایه خرپایی
truss bridge پل دارای اسکلت اهنی
truss bridge پل با تیر مشبک
lattic-bridge تیر حمال مشبک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com