English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
stick to (a story/the facts) <idiom> وفادارماندن
Other Matches
You need to take care to differentiate between facts and opinions [ differentiate facts from opinions] . شماها باید به فرق بین حقایق و نظرات توجه بکنید [حقایق را از نظرات تشخیص بدهید] .
facts واقعیت
facts حقیقت
facts وجود مسلم
facts بوده
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
He tried to conceal the facts. سعی داشت حقیقت را پنهان کند
The facts speak for themselves. <idiom> چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
a recital of all the facts شمارشی از همه حقایق
facts of life <idiom> حقایق زندگی
bring some new facts to light <idiom> کشف حقایق جدید
To misread the facts . To infer wrongly . کور خواندن
Please supply the facts relevant to the case. لطفا" حقایق ومطالبی را که با موضوع مناسبت دارد فراهم کنید
story بصورت داستان در اوردن
story حکایت
story داستان
story نقل
That's another story. این داستان [قضیه] دیگری است.
story روایت گزارش
story طبقه
the story goes گویند
story اشکوب داستان گفتن
story شرح
the story goes اورده اند
it is quite another story now اوضاع اکنون دگرگون
it is quite another story now ان سبوبشکست وان پیمانه ریخت
to tell a story گفتن
to tell a story حکایت
The story goes that … آورده اند که (چنین روایت کنند )…
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
And what a story it was too ! وآن هم چه داستانی !
sob story <idiom> داستان اشک آور
storey=story اشکوب
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
the story is probale این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
story teller قصه گو
story=storey اشکوب
The moral of the story is that … نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
story teller ناقل
story=storey طبقه
The whole story was faked up . تمام داستان قلابی وساختگه بود
That story is as old as the hills. داستان خیلی طول و دراز است.
short story داستان کوتاه
story board مجموعه تصاویر یا رسم ها که پیشبرد نقاشی متحرک یا ویدیویی را نشان میدهد
an interesting story حکایت جالب توجه
story teller دستان سرای
storey=story طبقه
this story is improbable این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
to heighten a story داستانی رابزرگ کردن حکایتی رابسط دادن
Read the story فرم تریو
success story همیشهموفقوغیرطبیعی
tall story داستانیاچیزیباورشمشکلباشد
love-story رمانیاداستانعشقی
scare story داستانترسناک
an interesting story داستان با مزه
To cook up a story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
story teller راوی
story teller افسانه نویس
story teller افسانه گو حکایت نویس
story teller نقال
sob story داستان گریه اور
the story is at an end استان به پایان رسیده است
The moral point of this story is that… مقصود از این کتاب داستان درواقع اینست که ...
story recall test ازمون یاداوری داستان
invention of a false story جعل داستان دروغی
cock-and-bull story چاخان
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
to tell a coke-and-bull story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
hard-luck story نالهوزاریکردنبهقصدکمکگرفتن
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock and bull story چاخان
make a picture story test آزمون داستان سازی مصور
I dont believe a word of it ! A likely story ! Tell that to the marines! تو گفتی ومنهم باور کردن !
Her sad story moved us to tears. داستان غم انگیزش همه ما را بگریه انداخت
A shocking tale . A moving story . داستانی تکان دهنده
to make a long story short <idiom> قصه را کوتاه کردن
to make a long story short <idiom> خلاصه کردن قصه
stick to your last برشته خود بجسبد
to stick up مقاومت کردن
non-stick ناچسبنده
stick-on چسبنده چسبناک
to stick up تندنوشتن
to stick up گردن فرازی کردن
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick out اصرار کردن
stick out پیش امدگی داشتن
stick to your last یا از حدخود بیرون نگذارید
to stick up for دفاع کردن از
stick out متحمل شدن
non-stick ناچسبان
stick out جلو امدن
to stick up for پشتی کردن
non-stick ته لیز
non-stick تفلون
non-stick نچسب
stick چسبیدن
stick وقفه
stick یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick چوب بازی
stick چوب بازی هاکی
stick هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick تخته موج سواری شلاق
to stick on [to] چسباندن [روی چیزی]
stick تردیدکردن
stick چسباندن
stick فرورفتن
stick گیر کردن گیر افتادن
stick سوراخ کردن نصب کردن
stick الصاق کردن چوب
stick عصا
stick چماق
stick وضع چسبندگی
stick چسبناک
stick الصاق تاخیر
stick پیچ درکار تحمل کردن
stick up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up برجستگی داشتن
stick-up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick گروه پرنده
stick (someone) with <idiom> ترک چیز ناخوشایندی
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
he wants the stick چوب میخواهد
stick around درنگ کردن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick-up برجستگی داشتن
stick with <idiom> ماندن با
stick up <idiom> دزدی مسلحانه
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
ortho-stick عصایهدایتگر
player's stick چوببازیکنهاکی
quadruped stick عصایچهارپایه
yard stick خط کش تاشو [ابزار]
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
French stick قرصدراز نازک نان
stick-in-the-mud <idiom> گوشه عزلت برگزیدن
stick eraser چوبپاککن
stick umbrella چتردستهچوبی
shed stick چوبنخ
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
gear stick دسته دنده اتومبیل
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
yard stick خط کش [ابزار]
stick-in-the-mud بیعرضه
yard stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
stick out a mile مثل روز روشن بودن
stick to one's guns <idiom> روی حرف خود ماندن
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
stick shift دسته دنده
stick in the mud طفره رو
buff stick چوبیکه چرم
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
composing stick قالب حروف چینی
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
dipper stick کاسه بیل
filter stick لوله صافی دار
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick سنبه تفنگ
gun stick میل سمبه تفنگ
high stick بالا بردن غیرمجاز چوب
hiking stick دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
honing stick سنگ تیغ تیزکنی
ingot stick شمشه
job stick دسته بازی
job stick سکان هدایت دسته فرمان
night stick باتون
broom stick دسته جاروب
walking stick حشره راست بال امریکایی
stick in the mud ادم کند
stick in the mud ادم عقب مانده
stick in the mud محافظه کار
stick-in-the-mud طفره رو
stick-in-the-mud ادم کند
stick-in-the-mud ادم عقب مانده
stick-in-the-mud محافظه کار
stick-in-the-muds بیعرضه
stick in the mud بیعرضه
stick-in-the-muds طفره رو
stick-in-the-muds ادم کند
stick-in-the-muds ادم عقب مانده
stick-in-the-muds محافظه کار
stick-ups سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-ups برجستگی داشتن
walking stick عصا
walking stick چوبدستی
night stick چوب باتون
polo stick چوگان
swagger stick چوب دستی کوچک
stick shift دندهی دستی
swizzle stick چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
stick insects حشرهی چوب کبریت مانند
stick shifts دندهی دستی
stick insect حشرهی چوب کبریت مانند
to stick like a leech مانند کنه چسبیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com