English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
stick to your work بکار خود مشغول باشید
Other Matches
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work . سر کار رفتن
to stick up for پشتی کردن
to stick up for دفاع کردن از
to stick up مقاومت کردن
to stick up تندنوشتن
to stick up گردن فرازی کردن
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick up <idiom> دزدی مسلحانه
stick to your last یا از حدخود بیرون نگذارید
stick to your last برشته خود بجسبد
stick-up برجستگی داشتن
stick-up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up برجستگی داشتن
stick up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
non-stick نچسب
he wants the stick چوب میخواهد
non-stick ناچسبان
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stick with <idiom> ماندن با
stick (someone) with <idiom> ترک چیز ناخوشایندی
stick-on چسبنده چسبناک
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
to stick on [to] چسباندن [روی چیزی]
non-stick ناچسبنده
non-stick تفلون
non-stick ته لیز
stick out متحمل شدن
stick پیچ درکار تحمل کردن
stick هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick تخته موج سواری شلاق
stick الصاق تاخیر
stick چوب بازی هاکی
stick عصا
stick چماق
stick وضع چسبندگی
stick تردیدکردن
stick چوب بازی
stick چسبناک
stick چسباندن
stick گروه پرنده
stick یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick الصاق کردن چوب
stick گیر کردن گیر افتادن
stick چسبیدن
stick out پیش امدگی داشتن
stick out اصرار کردن
stick وقفه
stick سوراخ کردن نصب کردن
stick around درنگ کردن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick فرورفتن
stick out جلو امدن
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
filter stick لوله صافی دار
folding stick چسبدوطرفه
glue stick چسبپمادی
player's stick چوببازیکنهاکی
goalkeeper's stick چوبدروازهبند
size stick الت اندازه گیری پا
ortho-stick عصایهدایتگر
shed stick چوبنخ
stick eraser چوبپاککن
dipper stick کاسه بیل
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
stick shifts دندهی دستی
stick-in-the-mud <idiom> گوشه عزلت برگزیدن
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
French stick قرصدراز نازک نان
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick umbrella چتردستهچوبی
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
quadruped stick عصایچهارپایه
English stick عصایانگلیسی
stick brush قلم مو
to stick like a leech مانند کنه چسبیدن
to stick in the throat درگلوگیرکردن
to stick in ones gizzard ناگواربودن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
swizzle stick چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
swagger stick باتون
swagger stick چوب دستی کوچک
stick bridge پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick check دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
stick glove دستکش کلفت دروازه بان
stick to the point از موضوع خارج نشوید
stick plane رنده با تیغه گرد
stick plane رنده میله دار
night stick باتون
size stick قالب اندازه گیری
job stick دسته بازی
ingot stick شمشه
stick shift دندهی دستی
stick insects حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick صندلی جمعشو و متحرک
shooting stick صندلی عصایی
pogo stick چوب پای فنردار
high stick بالا بردن غیرمجاز چوب
job stick سکان هدایت دسته فرمان
joss stick چوب جاس
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick سنبه تفنگ
gun stick میل سمبه تفنگ
hiking stick دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
honing stick سنگ تیغ تیزکنی
polo stick چوگان
night stick چوب باتون
composing stick قالب حروف چینی
stick-in-the-muds محافظه کار
stick-in-the-muds بیعرضه
stick-in-the-mud محافظه کار
stick-in-the-mud ادم عقب مانده
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
stick out a mile مثل روز روشن بودن
stick-in-the-mud ادم کند
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
stick-in-the-mud طفره رو
stick shift دسته دنده
gear stick دسته دنده اتومبیل
stick-in-the-muds طفره رو
yard stick خط کش [ابزار]
stick-in-the-muds ادم عقب مانده
stick-ups سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-ups برجستگی داشتن
walking stick عصا
walking stick چوبدستی
walking stick حشره راست بال امریکایی
yard stick خط کش تاشو [ابزار]
stick-in-the-mud بیعرضه
stick in the mud طفره رو
broom stick دسته جاروب
stick in the mud بیعرضه
stick to one's guns <idiom> روی حرف خود ماندن
buff stick چوبیکه چرم
stick in the mud محافظه کار
stick in the mud ادم کند
stick in the mud ادم عقب مانده
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
yard stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
stick-in-the-muds ادم کند
controlled stick steering دسته دنده خودکار
folding meter stick خط کش تاشو [ابزار]
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
The stamp doesnt stick. این تمبر نمی چسبد
short end (of the stick) <idiom> غیر منصفانه
stick and ball model الگوی گلوله و میله
folding meter stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
batten [shed stick] کجی [چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
stick to (a story/the facts) <idiom> وفادارماندن
To stick a poster on the wall. اعلان به دیوار چسباندن
folding meter stick خط کش [ابزار]
double meter stick [American] متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
double meter stick [American] خط کش تاشو [ابزار]
To stand firm. To stick to ones gun. سفت وسخت ایستادن
folding metre stick [British] خط کش جیبی [ابزار]
To stick to the main topic ( issue ). از موضوع اصلی خارج نشدن
folding meter stick [American] خط کش تاشو [ابزار]
folding metre stick [British] خط کش تاشو [ابزار]
double meter stick [American] خط کش [ابزار]
folding meter stick [American] خط کش جیبی [ابزار]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. پای این کار باید محکم بایستی
To stick (put,fix)up a notice (poster). اعلان زدن
Dont stick your head out of the car window. سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
to work together دست به دست هم دادن
to work together تعاون کردن
to work together باهم کارکردن
to work off مصرف کردن دست کشیدن از
work in وفق دادن
to work in جادادن
to work in داخل کردن
to work together همیاری کردن
to work out something چیزی را حل کردن
work کار [فیزیک]
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
they have done their work کار خود
they have done their work را کرده اند
to keep at some work د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
to look for work پی کار گشتن
to look for work عقب کارگشتن
to work off خالی کردن
work in <idiom> ساییدن
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to work someone up <idiom> تو جلد کسی رفتن
work up عمل اوردن
work up ترکیب کردن ساختن
work up بتدریج برانگیختن
work up کم کم فراهم کردن
work out برنامه یک جلسه تمرین
work out خوب پیش رفتن
work up <idiom> برانگختن
work in <idiom> قاطی کردن
work into <idiom> آرام آرام مجبور شدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com